شاهنامه (تصحیح ژول مل)/رزم رستم با تورانیان
رزم رستم با تورانیان
چنین گفت پس گیو با پهلوان | که ای نازش شهریار وگوان | |||||
شوم ره بگیرم بافراسیاب | نمانم که آید بدین روی آب | ۹۲۵ | ||||
سر پل بگیرم بدآن بد گمان | بدارمش از آن روی پل یک زمان | |||||
بدآن تا بپوشند گردان سلچ | که بر ما سر آمد نشاط و مزیچ | |||||
بشد تازیان تا سر پل دمان | بزه بر نهاده دو زاغ کمان | |||||
چنین تا بنزدیکئ پل رسید | چو آمد درفش جفاپیشه دید | |||||
که بگذشته بودند از آن روی آب | به پیش سپاه اندر افراسیاب | ۹۳۰ | ||||
تهمتن بپوشید ببر بیان | نشست از بر ژنده پیل ژیان | |||||
بشد پیش سالار توران بجنگ | بغرّید همچون دمنده نهنگ | |||||
چو بر رخش افراسیابش بدید | تو گفتی که هوش از تنش بر رمید | |||||
زچنگ وبر وبازو ویال اوی | بگردن بر آن هول گوپال اوی | |||||
چو طوس وچو گودرز نیزه گزار | چو گرگین وچون گیو گرد سوار | ۶۳۵ | ||||
چو بهرام وچون زنگهٔ شاوران | چو فرهاد وبرزین چنگ آوران | |||||
جزین لشکر سرفرازان بجنگ | همه نیزه وتیغ هندی بچنگ | |||||
همه یکسر از جای برخاستند | بسان پلنگان برآراستند | |||||
برآن گونه شد گیو در کارزار | چو شیری که گم کرده باشد شکار | |||||
پس وپیش هر سو بشمشیر وگرز | دو تا کرد بسیار بالای برز | ۶۴۰ | ||||
زتوران فراوان سران کشته شد | زنام آوران بخت برگشته شد | |||||
رمیدند ازو رزمساران چین | شده خیره سالار توران زمین | |||||
سبگ ران بجنگ اندرون تیز کرد | برآشفت وآهنگ آویز کرد | |||||
چو رستم چنان دید گرز گران | بگرند برآورد وبفشرد ران | |||||
به پیش سپاه اندر آمد دلیر | بغرّید بر سان غرّنده شیر | ۶۴۵ | ||||
پس پشت او پور کشواد بود | که با جوشن وگرز پولاد بود | |||||
سواران وگردان ایران دمان | بچنگ اندرون گرز وتیر وکمان | |||||
چو شد تیره تر چشم توران سپاه | بگردون برافراخت رستم کلاه | |||||
بپیران ویسه چنین گفت شاه | که ای پر خرد مهتر نیک خواه | |||||
زشیران توران خنیده توئی | جهانجوی وهم رزم دیده توئی | ۶۵۰ | ||||
عنانرا بتندی یکی بر گرای | برو تیز از ایشان بپرداز جای | |||||
چو پیروزگر باشی ایران تراست | تن پیل وچنگال شیران تراست | |||||
چو پیران از افراسیاب این شنید | چو باد دمان از مهان بر دمید | |||||
بسچید با نامور ده هزار | زترکان دلیران خنجر گزار | |||||
چو آتش بر آمد بر پیل تن | کزو بود نیروی جنگ وشکن | ۶۵۵ | ||||
تهمتن بلبلها برآورده کف | تو گفتی که بستد زخورشید تف | |||||
برانگیخت اسپ وبرآمد خروش | برآنسان که دریا برآید بجوش | |||||
سپر در سر وتیغ هندی بمشت | از آن نامداران دو بهره بکشت | |||||
نگه کرد افراسیاب از کران | چنین گفت با نامور مهتران | |||||
که گر تا شب این جنگ هم زین نشان | میان دلیران و گردنکشان | ۶۶۰ | ||||
بماند نماند سواری بجای | نبایست کردن برین رزم رای | |||||
برزم دلیران ایران شدیم | سگالش گرفتیم وشیران شدیم | |||||
کنون دشت روباه بینم همی | سر از رزم کوتاه بینم همی |