شاهنامه (تصحیح ژول مل)/زاری کردن فرنگیس پیش افراسیاب
زاری کردن فرنگیس پیش افراسیاب
فرنگیس بشنید ورخ را بخست | میانرا بزنّار خونین ببست | |||||
پیاده بیآمد بنزدیک شاه | بخون رنگ داده دو رخساره ماه | |||||
بپیش پدر شد پر از ترس وباک | خروشان بسر بر همی ریخت خاک | |||||
بگفتا که ای پر هنر شهریار | چرا کرد خواهی مرا خاکسار | ۲۴۵۵ | ||||
دلت را چرا بستی اندر فریب | همی از بلندی نبینی نشیب | |||||
سر تاجداری مبر بی گناه | که نپسندد این داور هور وماه | |||||
سیاوش که بگذاشت ایران زمین | همی بر تو کرد از جهان آفرین | |||||
بیآزرد از بهر تو شاه را | بماند افسر وگنج وآن گاه را | |||||
بیآمد ترا کرد پشت وپناه | کنون زو چه دیدی که بردت زراه | ۲۴۶۰ | ||||
سر تاجداران نبرّد کسی | که با تاج بر تخت ماند بسی | |||||
مکن بی گنه بر تن من ستم | که گیتی سپنچست پر از باد ودم | |||||
یکی را بچاه افگند بی گناه | یکی با گنه بر نشاند بگاه | |||||
سرنجام هر دو بخاک اندرند | بتاریک دام مغاک اندرند | |||||
بگفتار گرسیوز بدگمان | درفشی مکن خویشتن در جهان | ۲۴۶۵ | ||||
شنیدی کجا زآفریدون گرد | ستمکاره ضحّاک تازی چه برد | |||||
همان از منوچهر شاه بزرگ | چه آمد بسلم وبتور سترگ | |||||
کنون بر گاه کاؤس شاه | چو دستان وچون رستم کینه خواه | |||||
چو گودرز کز گرز او روز جنگ | بدرّد دل شیر وچرم پلنگ | |||||
چو بهرام وچون زنگهٔ شاوران | که نندیشد از تیغ کنداوران | ۲۴۷۰ | ||||
همان گیو گودرز کزو روز کین | بجنبش برآید زسهمش زمین | |||||
بکین سیاوش سپه پوشد آب | کند روز نفرین بر افراسیاب | |||||
ستمکارهٔ بر تن خویشتن | بسی یادت آید زگفتار من | |||||
نه اندر شکاری که گور افگنی | وگر آهوانرا بشور افگنی | |||||
همی شهریاری ربائی زگاه | که نفرین کند بر خورشید وماه | ۲۴۷۵ | ||||
مده خاک توران بخیره بباد | مبادا که پند من آیدت یاد | |||||
بگفت این وروی سیاوش بدید | دو رخرا بکند وفغان برکشید | |||||
که شاها چه زایران تو بگذاشتی | سپهدار را باب پنداشتی | |||||
کنون دست بسته پیاده کشان | کجا افسر وگاه گردنکشان | |||||
کجا آن همه عهد وسوگند شاه | که لرزنده بد چرخ وگردنده ماه | ۲۴۸۰ | ||||
کجا شاه کاؤس وگردنکشان | که بینند این دم ترا زین نشان | |||||
کجا گیو وطوس وکجا پیلتن | فرامرز ودستان وآن انجمن | |||||
ازین بد بایران رسد آگهی | برآشوبد آن تخت شاهنشهی | |||||
زگرسیوز آمد ترا بد بروی | که نفرین برو با دمور وگروی | |||||
هرآنکس که بازد ببد بر تو دست | بریده سرش باد وافگنده پست | ۲۴۸۵ | ||||
جهاندار این بر تو آسان کناد | دل دشمنانت هراسان کناد | |||||
مرا کاشکی دیده گشتی تباه | ندیدی بدینسان کشانت براه | |||||
مرا از پدر این کجا بد امید | که پردخته ماند کنارم زشید | |||||
چو گفتار فرزند بشنید شاه | جهان گشت در پیش چشمش سیاه | |||||
بدو گفت برگرد وایدر مپای | چه دانی کزین بد مرا چیست رای | ۲۴۹۰ | ||||
دل شاه توران برو بر بسوخت | همی خیره چشم خردرا بدوخت | |||||
بکاخ بلندش یکی خانه بود | فرنگیس از آن خانه بیگانه بود | |||||
بفرمود تا روزبانان کشان | مر اورا ببردند چون بیهشان | |||||
بدآن تیرگیش اندر انداختند | در خانه را بند بر ساختند |