شاهنامه (تصحیح ژول مل)/هنر نمودن زال در پیش منوچهر
هنر نمودن زال در پیش منوچهر
چو زال این سخنها بکرد آشکار | ازو شادمان شد دل شهریار | |||||
بشادی همه انجمن بر شکفت | شهنشاه گیتی زهازه گرفت | |||||
یکی چشنگاهی بیآراست شاه | چنان چون شب چارده چرخ ماه | |||||
کشیدند می تا جهان تیره شد | سر میکساران زمی خیره شد | ۱۴۸۰ | ||||
خروشیدن مرد بالای خواه | یکایک برآمد زدرگاه شاه | |||||
برفتند گردان همه شاد ومست | گرفته یکی دیت دیگر بدست | |||||
چو بر زد زبانه زکوه آفتاب | سر نامداران درآمد زخواب | |||||
بیآمد کمر بسته زال دلیر | به پیش شهنشاه چون نرّه شیر | |||||
بدستورئ بازگشتن زدر | شدن نزد سالار فرّخ پدر | ۱۴۸۵ | ||||
بشاه جهان گفت که ای نیکخوی | مرا چهر سام آمدست آرزوی | |||||
ببوسیدم این پایة تخت عاج | دلم گشت روشن بدین فرّ وتاج | |||||
بدو گفت شاه ای جوان مرد گرد | یک امروز نیزت بباید سپرد | |||||
ترا بویة دخت مهراب خاست | دلت خواهش سام نیرم کجاست | |||||
بفرمود تا صنج وهندی درای | بمیدان بر آرند کرّنای | ۱۴۹۰ | ||||
ابا نیزه وگرز وتیر وکمان | برفتند گردان همه شادمان | |||||
کمانها گرفتند وتیر خدنگ | نشانه نهادند چون روز جنگ | |||||
به پیچید هر کس بچیزی عنان | بکرز وبتیغ وبتیر وسنان | |||||
زبالا همی دید شاه جهان | زگردان هنر آشکار ونهان | |||||
زدستان سام آن سواری بدید | که نه دیده بود ونه از کس شنید | ۱۴۹۵ | ||||
درختی کهن بد بمیدان شاه | گذشته برو بر بسی سال وماه | |||||
کمانرا بمالید دستان سام | بر انگیخت اسپ وبر آورد نام | |||||
بزد بر میان درختی سهی | گذاره شد آن تیر شاهنشهی | |||||
سپر بر گرفتند ژوپین وران | بکشتند با خشتهای گران | |||||
سپر خواست از ریدک ترک زال | بر انگیخت اسپ وبرآورد یال | ۱۵۰۰ | ||||
کمانرا بیفکند وژوپین گرفت | بژوپین شکار نوآئین گرفت | |||||
بزد خشت بر سه سپر نامدار | گذشت وبدیگر سو افگند خوار | |||||
بگردنکشان گفت شاه جهان | که با او که جوید نبرد از مهان | |||||
یکی بر گرائیدش اندر نبرد | که از تیر وژوپین برآورد گرد | |||||
همه راست کردند گردان سلیچ | بدل خشمناک وزبان پر مزیچ | ۱۵۰۵ | ||||
به آورد رفتند پیچان عنان | ابا نیزة آبداده سنان | |||||
برانگیخت زال اسپ وبرخاست گرد | چنان شد که مرد اندر آمد بمرد | |||||
نگه کرد تا کیست زایشان سوار | عنان پیچ وگردنکش ونامدار | |||||
سبک زال جنگی برو حمله کرد | زپیشش گریزان شد آن گرد مرد | |||||
زگرد اندر آمد بسان پلنگ | گرفتش کمربند اورا بچنگ | ۱۵۱۰ | ||||
چنان خوارش از پشت زین برگرفت | که شاه وسپه ماند ازو در شکفت | |||||
به آواز گفتند گردنکشان | که مردم نه بیند کسی زین نشان | |||||
منوچهر گفت ای دلاور جوان | بمانی همه روزه روشن روان | |||||
هرآنکس که با تو بجوید نبرد | کند جامه مادر برو لاجورد | |||||
زشیران نزاید چنین نیز گرد | چه گرد از نهنگانش باید شمرد | ۱۵۱۵ | ||||
خنگ سام یل کین چنین یادگار | بماند بگیتی دلیر وسوار | |||||
برو آفرین کرد شاه بزرگ | همه پهلوانان وگرد سترگ | |||||
بزرگان سوی کاخ شاه آمدند | کمر بسته وبا کلاه آمدند | |||||
یکی خلعت آراست شاه جهان | کزو خیره ماندند یکسر مهان | |||||
چه از تاج پرمایه وتخت زر | چه از یاره وطوق وزرّین کمر | ۱۵۲۰ | ||||
چه از جامهای گرانمایه نیز | پرستنده واسپ وهر گونه چیز | |||||
بزال سپهبد سپرد آن همان | زمین را ببوسید دستان سام |