شاهنامه (تصحیح ژول مل)/پادشاهی طهمورث دیوبند
طهمورث
پادشاهی طهمورث دیوبند سی سال بود
پسر بد مر او را یکی هوشمند | گرانمایه طهمورث دیوبند | |||||
بیآمد به تخت پدر برنشست | بشاهی کمر بر میان بر به بست | |||||
همه موبدانرا ز لشکر بخواند | بچربی چه مایه سخنها براند | |||||
چنین گفت که امروز این تخت و گاه | مرا زیبد و تاج و گرز و کلاه | |||||
جهان از بدیها بشویم برای | پس آنگه زگیتی کنم گرد پای | ۵ | ||||
ز هر جای کوته کنم دست دیو | که من بود خواهم جهان را خدیو | |||||
هر آن چیز که اندر جهان سودمند | کنم آشکارا گشایم ز بند | |||||
پس از پشت میش و بره پشم و موی | برید و برشتن نهادند روی | |||||
بکوشش از آن کرد پوشش بجای | بگستردنی هم بد او رهنمای | |||||
ز پویندگان هر که بد تیزرو | خورش کردشان سبزه و کاه و جو | ۱۰ | ||||
رمنده ددان را همه بنگرید | سیه گوش و یوز از میان برگزید | |||||
بچاره بیآوردش از دشت و کوه | به بند آمدند آنکه بد زآن گروه | |||||
ز مرغان همان آنکه بد نیک ساز | چو باز و چو شاهین گردنفراز | |||||
بیآورد و آموختن شان گرفت | جهانی بدو ماند اندر شکفت | |||||
بفرمودشان تا نوازند گرم | نخوانند شآن جز باواز نرم | ۱۵ | ||||
چو این کرده شد ماکیان و خروس | کجا برخروشد گه زخم کوس | |||||
بیآورد و یکسر چنان چون سزید | نهفته همه سودمندی گزید | |||||
چنین گفت خدا را نیایش کنید | جهان آفرین را ستایش کنید | |||||
که او دادمان بر ددان دستگاه | ستایش مر او را که بنمود راه | |||||
مر او را یکی پاک دستور بود | که رایش ز کردار بد دور بود | ۲۰ | ||||
گزیده بهرجای و شیداسپ نام | نزد جز به نیکی بهر جای گام | |||||
همه روز بسته ز خوردن دو لب | به پیش جهاندار برپای شب | |||||
همان بر دل هر کسی بود دوست | نماز شب و روزه آئین اوست | |||||
سر مایه بد اختر شاه را | وزو بند بد جان بدخواه را | |||||
همه راه نیکی نمودی بشاه | هم از راستی خواستی پایگاه | ۲۵ | ||||
چنان شاه پالوده گشت از بدی | که تابید ازو فرّهٔ ایزدی | |||||
برفت اهرمن را بافسون به بست | چو بر تیزرو بارکی برنشست | |||||
زمان تا زمان زینش برساختی | همی گرد گیتیش برتاختی | |||||
چو دیوان بدیدند کردار او | کشیدند گردن ز گفتار او | |||||
شدند انجمن دیو بسیار مر | که پرداخته ماند ازو تاج زر | ۳۰ | ||||
چو طهمورث آگه شد از کارشان | برآشفت و بشکست بازارشان | |||||
بفرّ جهاندار بستش میان | بگردن برآورد گرز گران | |||||
همه نرّه دیوان و افسونگران | برفتند جادو سپاهی گران | |||||
دمنده سیه دیوشان پیش رو | همی بآسمان برکشیدند غو | |||||
هوا تیره فام و زمین تیره گشت | دو دیده درو اندرون خیره گشت | ۳۵ | ||||
جهاندار طهمورث بآفرین | بیآمد کمر بستهٔ رزم و کین | |||||
زیکسو شو آتش ودود دیو | زیکسو دلیران گیهان خدیو | |||||
یکایک بیآراست با دیو جنگ | نبد جنگ شانرا فراوان درنگ | |||||
از ایشان دو بهره بافسون ببست | دگرشان بگرز گران کرد پست | |||||
کشیدندشان خسته و بسته خوار | بجان خواستند آن زمان زینهار | ۴۰ | ||||
که ما را مکش تا یکی نو هنر | بیآموزی از ما کت آید ببر | |||||
کی نامور دادشان زینهار | بدآن تا نهانی کنند آشکار | |||||
چو آزاد شان شد سر از بند او | بجستند ناچار پیوند او | |||||
نبشتن به خسرو بیآموختند | دلشرا بدانش برافروختند | |||||
نبشتن یکی نه که نزدیک سی | چه رومی چه تازی و چه پارسی | ۴۵ | ||||
چه سغدی چه چینی و چه پهلوی | نگاریدن آن کجا بشنوی | |||||
جهاندار سی سال ازین بیشتر | چگونه پدید آوریدی هنر | |||||
برفت و سرآمد برو روزگار | همه رنج او ماند ازو یادگار | |||||
جهانا مپرور چو خواهی درود | چو میبدروی پروریدن چه سود | |||||
بر آری یکی را بچرخ بلند | سپاریش ناگه بخاک نژند | ۵۰ |