شاهنامه (تصحیح ژول مل)/پادشاهی کیقباد
کیقباد
پادشاهی او صد سال بود
بتخت کئی بر نشست کیقباد | همان تاج گوهر بسر برنهاد | |||||
همه نامداران شدند انجمن | چو دستان وچو قارن رزم زن | |||||
چو کشوار چو خرّاد وبرزین گو | فشاندند گوهر بر آن تاج نو | |||||
از آن پس بگفتند کای شهریار | سوی رزم ترکان بر آرای کار | |||||
قباد از بزرگان سخنها شنید | از افراسیاب وسپهرا بدید | ۵ | ||||
دگر روز برخاست لشکر زجای | خروشیدن آمد زپرده سرای | |||||
بپوشید رستم سلاح نبرد | چو پیل دمنده برانگیخت گرد | |||||
رده برکشیدند ایرانیان | ببستند خون ریختن را میان | |||||
بیک دست مهراب کابل خدای | بیک دست کستهم جنگی بپای | |||||
بقلب اندرون قارن رزم زن | ابا گرد کشواد لشکر شکن | ۱۰ | ||||
به پیش سپه رستم پهلوان | پس پشت او سرکشان وگوان | |||||
پس پشت شان زال با کیقباد | بیک دست آتش بیک دست باد | |||||
به پیش اندرون کاویانی درفش | جهان زو شده زرد وسرخ وبنفش | |||||
چو کشتی شد از مرد روی زمین | کجا موج خیزد زدریای چین | |||||
سپر بر سپر بافته دست وراغ | درخشیدن تیغ همچون چراغ | ۱۵ | ||||
جهان سر بسر گشته دریای قار | بر افروخته شمع زو صد هزار | |||||
زنالیدن بوق وبانگ سپاه | تو گفتی که خورشید گم شد زراه | |||||
دو لشکر برآمد زیک ره بجای | نه سر بود پیدا سپهرا نه پای | |||||
بهر حملهٔ قارن سرفراز | چنان چون بود مردم رزم ساز | |||||
گهی سوی چپ وگهی سوی راست | بگردید واز هر کسی کینه خواست | ۲۰ | ||||
میان سپاه اندر آمد دلیر | سپهدار قارن بکردار شیر | |||||
بگرز وبتیغ وسنان دراز | همی کشت از ایشان یل سرفراز | |||||
زکشته زمین کرد مانند کوه | شده زآن دلیران ترکان ستوه | |||||
شماساس را دید مانند شیر | که می بر خروشید گرد دلیر | |||||
بیآمد دمان تا بر او رسید | سبک تیغ تیز از میان بر کشید | ۲۵ | ||||
بزد بر سر وترک آن نامدار | بگفتا منم قارن نامدار | |||||
نگون اندر آمد شماساس گرد | بیفتاد بر جای ودر دم بمرد | |||||
چنین است کردار گردون پیر | گهی چون کمانست وگاهی چو تیر |