شاهنامه (تصحیح ژول مل)/گریختن افراسیاب از رزمگاه
گریختن افراسیاب از رزمگاه
سپهدار توران چو زآن گونه دید | سبک سر از آن جنگ بیرون کشید | |||||
عنانرا بپیچید وبگرفت راه | همی شد بتیزی چو ابر سیاه | ۷۵۵ | ||||
تهمتن برانگیخت رخش از شتاب | همی شد پس پشت افراسیاب | |||||
چنین گفت با رخش کای نیک یار | مکن سستی اندر گه کارزار | |||||
که من شاه را بر تو بیجان کنم | در ودشت برسان مرجان کنم | |||||
چنان گرم شد رخ آتش گهر | تو گفتی برآمد زپهلوش پر | |||||
زفتراک بکشاد پیچان کمند | همی خواست که آرد میانش ببند | ۷۶۰ | ||||
بترگ اندر افتاد خمّ دوال | سپهدار ترکان بدرّید سال | |||||
ودیگر که زیر اندرش باد پای | بکردار آتش برآمد زجای | |||||
بجست از کمند گو پیلتن | پر از آب رخ خشک کشته دهن | |||||
یکایک سواران پس اندر دمان | شکسته سلاح وگسسته روان | |||||
همی تاخت چون باد افراسیاب | شتابنده بگذشت از آن روی آب | ۷۶۵ | ||||
دلش خسته وکشته لشکر دو بهر | همی نوش جست از جهان یافت زهر | |||||
زلشکر هرآنکس که شد جنگساز | دو بهره نرفتند بخرگاه باز | |||||
همه کشته بودند اگر خسته تن | گرفتار در دست آن انجمن | |||||
زگنج وزتخت وکلاه وکمر | زتیغ وزخفتان وخود وگهر | |||||
زپرمایه اسپان بزرّین ستام | زترگ وزشمشیر زرّین نیام | ۷۷۰ | ||||
جزین هرچه پرمایه تر بود نیز | بر ایرانیان ماند بسیار چیز | |||||
همه گرد کردند ایران سپاه | بدل شادمان گشته زین رزمگاه | |||||
میان باز نکشاد کس کشته را | نجستند مردان برگشته را | |||||
برآن دشت نخچیر باز آمدند | زهرگونه با اسپ و ساز آمدند | |||||
نبشتند نامهٔ بکاؤس شاه | زپیگار واز دشت نخچیرگاه | ۷۷۵ | ||||
وزآن کز دلیران نشد کشته کس | زواره زاسپ اندر افتاد وپس | |||||
بر آن دشت فرخنده بر پهلوان | دو هفته همی بود روشن روان | |||||
سوم هفت نزدیک شاه آمدند | بدیدار فرّخ کلاه آمدند | |||||
چنینست رسم سرای سپنج | یکی زو تن آسان ودیگر برنج | |||||
بر این وبر آن نیز هم بگذرد | خردمند مردم چرا غم خورد | ۷۸۰ | ||||
سخنها برین داستان شد ببن | چنان چون برآمد زبالا سخن |