شاهنامه (تصحیح ژول مل)/گریختن سلم و کشته شدن او
گریختن سلم و کشته شدن او بدست منوچهر
چو او کشته شد پشت خاور خدای | شکسته شد و دیگر آمدش رای | ۱۰۳۰ | ||||
تهی شد زکینه سر کینه دار | گریزان همی رفت سوی حصار | |||||
چو نزدیکئ ژرنی دریا رسید | نشان یکی چوب کشتی ندید | |||||
پس اندر سپاه منوچهر شاه | دمان و دنان برگفتند راه | |||||
چنان شد زبس کشته و خسته دشت | که پوینده را راه دشوار گشت | |||||
پر از خشم و پر کینه سالار نو | نشست از بر چرمة تیزرو | ۱۰۳۵ | ||||
بیفگند برگستران و بتاخت | بگرد سپه چرمه اندر نشاخت | |||||
رسید آن گهی تنگ شاه روم | خروشید که ای مرد بیداد و شوم | |||||
بکشتی برادر زبهر کلاه | کله یافتی چند پوئی براه | |||||
کنون تاجت آوردم ای شاه و تخت | ببار آمد آن خسروانی درخت | |||||
زتاج برزگی گریزان مشو | فریدونت گاهی بیآراست نو | ۱۰۴۰ | ||||
درختی که بنشاندی آمد ببار | بیابی هم اکنون برش در کنار | |||||
گرش بار خارست خود کشتة | وگر پرنیان است خود رشتة | |||||
همی تاخت اسپ اندر این گفتگوی | یکایک بتنگی زسید اندروی | |||||
یکی تیغ زد زود در گردنش | بدو نیمه شد خسروانی تنش | |||||
بفرمود تا سرش برداشتند | بنیزه به ابر اندر برافراشتند | ۱۰۴۵ | ||||
بماندند لشکر شگفت اندروی | از آن زور و آن بازوی جنگوی | |||||
همه لشکر سلم همچون رمه | که بپراکند روزگار دمه | |||||
گرفتند بیره گروها گروه | پراکنده در دشت و در غار کوه | |||||
یکی پر خود مرد پاکیزه مغز | که بوش زبان پر زگفتار نغز | |||||
بگفتند تا زی منوچهر شاه | شود گرم و باشد زبان سپاه | ۱۰۵۰ | ||||
بگوید که ما سربسر کهتریم | زمین جز بفرمان تو نسپریم | |||||
گروهی از خداوندة چار پای | گروهی خداوند کشت و سرای | |||||
بندمان بدین کینهگه دستگاه | به بایست رفتن بفرمان شاه | |||||
سپاهی بدین رزمگاه آمدیم | نه بر آرزو کینه خواه آمدیم | |||||
کنون سربسر شاهرا بنده ایم | بفرمان و رایش سر افگنده ایم | ۱۰۵۵ | ||||
گرش رای کینست و خون ریختن | نداریم نیروی آویختن | |||||
سرای یکسره پیش شاه آمدیم | همانا همه بیگانه آمدیم | |||||
براند هر آن کام کورا هواست | برین بیگنه جان ما پادشاست | |||||
بگفت این سخن مرد بسیار هوش | سپهدار خیره بدو داد گوش | |||||
چنین داد پاسخ که من کام خویش | بخاک افگنم برکنم نام خویش | ۱۰۶۰ | ||||
هر آن چیز کآن نز ره ایزدیست | هم آن کز ره اهرمن و بدیست | |||||
سراسر زدیدار من دور باد | بدی را تن دیو رنجور باد | |||||
شما گر همه کینه دار منید | و گر دوستارید و بار منید | |||||
چو پیروزگر دادمان دستگاه | گنه کار پیدا شد از بی گناه | |||||
کنون روز دادست بیداد شد | سرانرا سر از کشتن آزاد شد | ۱۰۶۵ | ||||
همه مهر جوئید و افسون کنید | زتن آلت جنگ بیرون کنید | |||||
خردمند باشید و پاکیزه دین | از آفت همه پاک و بیرون رکین | |||||
بجای که تان است آباد بوم | اگر تور اگر چین اگر مرز روم | |||||
همه نیکئی بادتان پایگاه | بروشن روان بادتان جایگاه | |||||
همه مهتران خواندند آفرین | بر آن نامور مهتر راستین | ۱۰۷۰ | ||||
خروشی برآمد ز پرده سرای | که ای پهلوانان فرخنده رای | |||||
ازین پس بخیره مریزید خون | که بخت جفاپیشگان شد نگون | |||||
وز آئیس همه جنگجویان چین | یکایک نهادند سر بر زمین | |||||
همه آلت لشکر و ساز جنگ | ببردند نزدیک پور پشنگ | |||||
برفتند پیشش گروها گروه | یکی توده کردند برسان کوه | ۱۰۷۵ | ||||
چه از جوشن و ترگ و برگستوان | چه کوپال و چه خنجر هندوان | |||||
سپهبد منوچهر بنواخت شان | باندازه بر پایگه ساخت شان |