| | | | | | |
|
هرچه در عالم بود، لیلی بود |
|
ما نمیبینیم در وی، غیر وی |
|
|
حیرتی دارم از آن رندی که گفت |
|
چند گردم بهر لیلی گرد حی |
|
|
ای بهایی، شاهراه عشق را |
|
جز به پای عشق، نتوان کرد طی |
|
|
یکی دیوانهای را گفت: بشمار |
|
برای من، همه دیوانگان را |
|
|
جوابش داد: کاین کاریست مشکل |
|
شمارم، خواهی ار فرزانگان را |
|
|
ساز بر خود حرام، آسایش |
|
که فراغت طریق مردی نیست |
|
|
پا بفرسای در ره طلبش |
|
پا همین بهر هرزه گردی نیست |
|
|
مستان که گام در حرم کبریا نهند |
|
یک جام وصل را دو جهان در بها دهند |
|
|
سنگی که سجدهگاه نماز ریای ماست |
|
ترسم که در ترازوی اعمال ما نهند |
|
|
به بازار محشر، من و شرمساری |
|
که بسیار، بسیار کاسد قماشم |
|
|
بهایی، بهایی، یکی موی جانان |
|
دو کون ار ستانم، بهایی نباشم |
|
|
میکشد غیرت مرا، غیری اگر آهی کشد |
|
زانکه میترسم که از عشق تو باشد آه او |
|
|
جای دگر نماند، که سوزم ز دیدنت |
|
رخساره در نقاب ز بهر چه میکنی؟ |
|
|
گذشت عمر و تو در فکر نحو و صرف و معانی |
|
بهایی! از تو بدین «نحو»«صرف» عمر، «بدیع» است |
|
|
نقض کرم است آن که قدرش |
|
در حوصلهی امید گنجد |
|
|
مبارک باد عید، آن دردمند بیکسی را |
|
که نه کس را مبارکباد گوید نه کسی او را |
|
|
عید، هرکس را ز یار خویش، چشم عیدی است |
|
چشم ما پر اشک حسرت، دل پر از نومیدی است |
|