شیخ بهایی (غزلیات)/ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی

  ساقیا! بده جامی زان شراب روحانی تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی  
  بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی  
  بی‌وفا نگار من، می‌کند به کار من خنده‌های زیر لب، عشوه‌های پنهانی  
  دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟  
  ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمی‌خواهیم حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی  
  رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن آستین این ژنده، می‌کند گریبانی  
  زاهدی به میخانه، سرخ رو ز می دیدم گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی  
  زلف و کاکل او را چون به یاد می‌آرم می‌نهم پریشانی بر سر پریشانی  
  خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن! پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی  
  ما سیه گلیمان را جز بلا نمی‌شاید بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی