| | | | | | |
|
صنما ما ز ره دور و دراز آمده ایم |
|
به سر کوی تو با درد و نیاز آمده ایم |
|
|
گر ز نزدیک تو آهسته و هشیار شدیم |
|
مست و آشفنه به نزدیک تو باز آمده ایم |
|
|
آمدستیم خریدار می و رود و سرود |
|
نه فروشنده تسبیح و نماز آمده ایم |
|
|
یک زمان گرم کن از مستی ما مجلس خویش |
|
که ز مستی بر تو گرم فراز آمده ایم |
|
|
گرچه در فرقت تو زار و نزاریم چو شمع |
|
از پی سوزش و از بهر گداز آمده ایم |
|
|
دست ما گر بسر زلف درازت نرسد |
|
با سر زلف تو از جور به راز آمده ایم |
|
|
بینی ان زلف دراز تو که از راه دراز |
|
ما بنظّاره آن زلف دراز آمده ایم |
|
|
بود یکچند نشیب طلبت در ره ما |
|
از نشیب طلب اکنون به فراز آمده ایم |
|
|
توشه و ساز ز دیدار تو خواهیم همی |
|
گر بدیدار تو بی توشه و ساز آمده ایم |
|