| | | | | | |
|
خدای تا خم این برکشیده ایوان کرد |
|
در او نشیمن ناهید تیر و کیوان کرد |
|
|
به دست قدرت چوگان حکم و گوی سپهر |
|
میان عرصهی میدان صنع گردان کرد |
|
|
نشاند شعلهی خورشید در خزانهی شب |
|
چراغ ماه ز قندیل مهر تابان کرد |
|
|
به دار شش جهت انداخت مهرهی ایام |
|
محل نامیه در چار طاق ارکان کرد |
|
|
ارادتش به عطا جسم را روان بخشید |
|
مشیتش به کرم خاکرا سخندان کرد |
|
|
ز بهر کوکبهی حادثات تقدیرش |
|
هزار شعبه در کائنات پنهان کرد |
|
|
ز بامداد ازل تا به انقراض ابد |
|
زمام ملک به فرمان شاه ایران کرد |
|
|
جهانگشای جوانبخت شیخ ابواسحاق |
|
که آسمان لقبش پادشاه و سلطان کرد |
|
|
قضا شکوه قدرقدرتی که فرمانش |
|
به هرچه رفت قضا امتحان فرمان کرد |
|
|
خجسته قبهی قدرش به زیر سایهی جود |
|
حمایت مه تابان و مهر رخشان کرد |
|
|
به هیچ دور چنین تاج بخش چشم فلک |
|
ندید اگرچه بسی گرد خاک دوران کرد |
|
|
حریم دایرهی امن شد چو صید حرم |
|
هرآنکه عزم در خسرو جهانبان کرد |
|
|
کفش چوکار جهانرا حوالت بد و نیک |
|
به تیغ تیز رو و کلک عنبرافشان کرد |
|
|
هرآن قضیه که مشکل نمود سهل آمد |
|
هر آنحدیث که دشوار بود آسان کرد |
|
|
ز عدل شاه سر خود چو مار کوفته یافت |
|
کسیکه خانهی موری به ظلم ویران کرد |
|
|
حدیث خسرو پرویز آن مثل دارد |
|
که دیو را هوس منصب سلیمان کرد |
|
|
تو عین معجز سلطان نگر که با سلطان |
|
هرآنکه دعوی عصیان و قصد کفران کرد |
|
|
هنوز پای نیاورده در رکاب غرور |
|
عنان زنان به جهنم رکاب رنجان کرد |
|
|
جهان پناها اقبال تا به روز شمار |
|
چو بندگان تو با حضرت تو پیمان کرد |
|
|
از آنزمانکه کمان تو کرد پشتی عدل |
|
ستم چویا و گیان روی در بیابان کرد |
|
|
چو قهر و لطف تو در کاینات کرد اثر |
|
در آن زمان که جهان را خدای بنیان کرد |
|
|
قضا ز شعلهی آن آتش جهنم ساخت |
|
قدر ز قطرهی این عین آب حیوان کرد |
|
|
به عهد عدل تو در پیچ و تاب ماند کسی |
|
که همچو زلف بتان خاطری پریشان کرد |
|
|
بلند نام تو هرجا که رفت تحسین یافت |
|
کریم نفس تو با هرکه هست احسان کرد |
|
|
جهان به کام تو و دوستان جاه تو باد |
|
که دشمنان ترا تیر چرخ قربان کرد |
|
|
بقای عمر تو چندانکه تا به روز شمار |
|
حساب صد یک آنرا شمار نتوان کرد |
|