| | | | | | |
|
صبحدم کز حد خاور خسرو نیلی حصار |
|
لشگر رومی روان میکرد سوی زنگبار |
|
|
سایبان قیری شب میدرید از یکدگر |
|
میشد از اطراف خاور رایت روز آشکار |
|
|
پیکر رعنای زرین بال سیمین آشیان |
|
صحن صحرا سیمگون میکرد و زرین کوهسار |
|
|
همچو غواصان در این دریای موج سیمگون |
|
غوصه میزد نور میانداخت گرد هر کنار |
|
|
من مجرد از خلایق معتکف در گوشهای |
|
کرده از روی فراغت کنج عزلت اختیار |
|
|
غرفهی دریای حیرت مانده در گرداب فکر |
|
بر تماثیل فلک بگشوده چشم اعتبار |
|
|
آستین افشانده بر کار جهان از روی صدق |
|
کرده بر ورد دعای شاه عالم اختصار |
|
|
زمزمه از ساکنان قدس دیدم در سلوک |
|
لشگری از رهروان غیب دیدم در گذار |
|
|
جمله از روشندلی چون روح نورانی سلب |
|
یکسر از پاکیزگی چون عقل روحانی شعار |
|
|
بر نهم ایوان اخضر کوس شادی میزدند |
|
کاینک آمد رایت منصور شاه کامکار |
|
|
قهرمان ملک و ملت آسمان معدلت |
|
آفتاب دین و دانش سایهی پروردگار |
|
|
شیخ ابواسحاق دارای جهان خورشید مهد |
|
پادشاه بحر و بر سلطان گردون اقتدار |
|
|
شهریاران همعنان و شهسواران در رکاب |
|
شیر گیران بر یمین و شیر مردان بر یسار |
|
|
ناگزیر عالم و عالم بدو گردن فراز |
|
نازنین خالق و خلقی بدو امیدوار |
|
|
نقد هر دولت که در گنجینهی افلاک بود |
|
کرده گنجور قضا بر قبهی چترش نثار |
|
|
نقش هر صورت که بر اوراق امکان دید دهر |
|
کرده نقاش قدر بر روی رایاتش نگار |
|
|
بندگانش ملک گیر و چاکرانش ملکبخش |
|
دوستانش کامران ودشمنانش خاکسار |
|
|
رایتش را دین و دنیا روز و شب در اهتمام |
|
دولتش را خلق عالم سال و مه در زینهار |
|
|
ای شهنشاهی که خاک آستانت از شرف |
|
میکند بر تارک ایوان کیوان افتخار |
|
|
هست دست درفشان و گلک گوهربار تو |
|
همچو بادی در خزان و همچو ابری در بهار |
|
|
ماه و خورشید از فروغ عکس رویت منفعل |
|
بحر و بر از رشحه فیض نهانت شرمسار |
|
|
در جهان هرکس که بی رای رضایت دم زند |
|
تا نظر کردی برآرد روزگار از وی دمار |
|
|
مقدم رایات منصور جهانگیر ترا |
|
کشوری در آرزوی و عالمی در انتظار |
|
|
بر فلک تا باشد این بدر منور را مسیر |
|
بر مدر تا باشد این سقف مدور را مدار |
|
|
باد چون سیر زمین ارکان جاهت بی خلل |
|
باد چون دور فلک ایام عمرت بی شمار |
|