| | | | | | |
|
سلطان تاج بخش جهاندار امیر شیخ |
|
کاوازهی سعادت جودش جهان گرفت |
|
|
شاهی چو کیقباد و چو افراسیاب گرد |
|
کشور چو شاه سنجر و شاه اردوان گرفت |
|
|
پشتی دین به قوت تدبیر پیر کرد |
|
روی زمین به بازوی بخت جوان گرفت |
|
|
در عیش ساز و عادت خسرو بنا نهاد |
|
در رسم و عدل شیوهی نوشیروان گرفت |
|
|
ایوان و قصر و جنت و فردوس برفراشت |
|
در وی نشست شاد و قدح شادمان گرفت |
|
|
هر بندهای که بر در او جایگاه یافت |
|
خود را امیر خسرو صاحبقران گرفت |
|
|
بنگر که روزگار چه بازی پدید کرد |
|
نکبت چگونه دولت او را عنان گرفت |
|
|
جوشی بزد محیط بلایی به ناگهان |
|
ملک و خزانه و پسرش در میان گرفت |
|
|
یا سوز و گریهای که بهم برزد آن بنا |
|
یا دود نالهای که در آن دودمان گرفت |
|
|
کان بوستان سرای که آئین و رنگ و بوی |
|
خلد برین ز رونق آن بوستان گرفت |
|
|
اکنون بدان رسید که بر جای عندلیب |
|
زاغ سیه دل آمد و در او مکان گرفت |
|
|
قصری که برد فرخی از فر او همای |
|
سگ بچه کرد در وی و جغد آشیان گرفت |
|
|
در کار روزگار و ثبات جهان عبید |
|
عبرت هزار بار از این میتوان گرفت |
|
|
بیچاره آدمی چو ندارد به هیچ حال |
|
نه بر ستاره داد و نه بر آسمان گرفت |
|
|
خوشوقت مقبلی که دل اندر جهان نبست |
|
واسوده خاطریکه ز دنیا کران گرفت |
|