عصیان/خدا
این شعر در حقیقت حاصل اولین تلاشی است که برای ساختن منظومۀ «عصیان» کردهام و شاید حق این بود که در خلال همان منظومه به چاپ میرسید اما چون از لحاظ زمانی در میان تاریخ به وجود آمدن دو شعر فاصلهٔ زیادی افتاده است، این قطعه برایم شخصیت مستقلی پیدا کرده است و به این جهت آن را جداگانه در این کتاب به چاپ میرسانم. |
عصیان خدا
گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد میکردم
سکهٔ خورشید را در کورهٔ ظلمت رها سازند
خادمان باغ دنیا را ز روی خشم میگفتم
برگ زرد ماه را از شاخهٔ شبها جدا سازند
نیمهشب در پردههای بارگاه کبریای خویش
پنجهٔ خشم خروشانم را زیر و رو میریخت
دستهای خستهام بعد از هزاران سال خاموشی
کوهها را در دهان باز دریاها فرو میریخت
میگشودم بند از پای هزاران اختر تبدار
میفشاندم خون آتش در رگ خاموش جنگلها
میدریدم پردههای دود را تا در خروش باد
دختر آتش برقصد مست در آغوش جنگلها
میدمیدم در نی افسونی باد شبانگاهی
تا ز بستر رودها، چون مارهای تشنه، برخیزید
خسته از عمری بهروی سینهای مرطوب لغزیدن
در دل مرداب تار آسمان شب فرو ریزند
بادها را نرم میگفتم که بر شط شب تبدار
زورق سرمست عطر سرخ گلها را روان سازند
گورها را میگشودم تا هزاران روح سرگردان
بار دیگر در حصار جسمها خود را نهان سازند
گر خدا بودم، ملائک را شبی فریاد میکردم
آب کوثر را درون کورهٔ دوزخ بجوشانند
مشعل سوزنده در کف، گلهٔ پرهیزکاران را
از چراگاه بهشت سبز تردامن برون رانند
خسته از زهد خدایی، نیمهشب در بستر ابلیس
در سراشیب خطایی تازه میجستم پناهی را
میگزیدم دربهای تاج زرین خداوندی
لذت تاریک و دردآلود آغوش گناهی را