| | | | | | |
|
از قضا افتاد معشوقی در آب |
|
عاشقش خود را درافکند از شتاب |
|
|
چون رسیدند آن دو تن با یک دگر |
|
این یکی پرسید از آن کای بیخبر |
|
|
گر من افتادم در آن آب روان |
|
از چه افکندی تو خود را در میان |
|
|
گفت من خود را در آب انداختم |
|
زانک خود را از تو مینشناختم |
|
|
روزگاری شد که تا شد بیشکی |
|
با تویی تو یکی من یکی |
|
|
تو منی یا من توم، چند از دوی |
|
با توم من ، یا توم، یا تو توی |
|
|
چون تو من باشی و من تو بر دوام |
|
هر دو تن باشیم یک تن والسلام |
|
|
تا توی برجاست در شرکست یافت |
|
چون دوی برخاست توحیدت بتافت |
|
|
تو درو گم گرد، توحید این بود |
|
گم شدن کم کن تو، تفرید این بود |
|