| | | | | | |
|
بط به صد پاکی برون آمد ز آب |
|
در میان جمع با خیر الثیاب |
|
|
گفت در هر دو جهان ندهد خبر |
|
کس ز من یک پاکروتر پاکتر |
|
|
کردهام هر لحظه غسلی بر صواب |
|
پس سجاده باز افکنده بر آب |
|
|
همچو من بر آب چون استد یکی |
|
نیست باقی در کراماتم شکی |
|
|
زاهد مرغان منم با رای پاک |
|
دایمم هم جامه و هم جای پاک |
|
|
من نیابم در جهان بیآب سود |
|
زانک زاد و بود من در آن بود |
|
|
گرچ در دل عالمی غم داشتم |
|
شستم از دل کاب هم دم داشتم |
|
|
آب در جوی منست اینجا مدام |
|
من به خشکی چون توانم یافت کام |
|
|
چون مرا با آب افتادست کار |
|
از میان آب چون گیرم کنار |
|
|
زنده از آبست دایم هرچهست |
|
این چنین از آب نتوان شست دست |
|
|
من ره وادی کجا دانم برید |
|
زانک با سیمرغ نتوانم پرید |
|
|
آنک باشد قلهی آبش تمام |
|
کی تواند یافت از سیمرغ کام |
|
|
هدهدش گفت ای به آبی خوش شده |
|
گرد جانت آب چون آتش شده |
|
|
در میان آب خوش خوابت ببرد |
|
قطرهی آب آمد و آبت ببرد |
|
|
آب هست از بهر هر ناشسته روی |
|
گر تو بس ناشسته رویی آب جوی |
|
|
چند باشد همچو آب روشنت |
|
روی هر ناشسته رویی دیدنت |
|