عطار (عذر آوردن مرغان)/در بر شیخی سگی میشد پلید
در بر شیخی سگی میشد پلید | شیخ از آن سگ هیچ دامن در نچید | |||||
سایلی گفت ای بزرگ پاک باز | چون نکردی زین سگ آخر احتراز | |||||
گفت این سگ ظاهری دارد پلید | هست آن در باطن من ناپدید | |||||
آنچ او را هست بر ظاهر عیان | این دگر را هست در باطن نهان | |||||
چون درون من چو بیرون سگست | چون گریزم زو که با من هم تگ است | |||||
ور پلیدی درون اندکیست | صد نجس بیشی که این قله یکیست | |||||
گرچه اندک حیرت آمد بند راه | چه به کوهی بازمانی چه به کاه |