| | | | | | |
|
صوفیی چون جامه شستی گاه گاه |
|
میغ کردی جملهی عالم سیاه |
|
|
جامه چون پر شوخ شد یک بارگی |
|
گرچه بود از میغ صد غم خوارگی |
|
|
از پی اشنان سوی بقال شد |
|
میغ پیدا آمد و آن حال شد |
|
|
مرد گفت ای میغ چون گشتی پدید |
|
رو که مویزم همی باید خرید |
|
|
من ازو مویز پنهان میخرم |
|
تو چه میآیی، نه اشنان میخرم |
|
|
از تو چند اشنان فرو ریزم به خاک |
|
دست از صابون بشستم از تو پاک |
|
|
دیگری گفتش بگو ای نامور |
|
تا به چه دلشاد باشم در سفر |
|
|
گر بگویی، کم شود آشفتنم |
|
اندکی رشدی بود در رفتنم |
|
|
رشد باید مرد را در راه دور |
|
تا نگردد از ره و رفتن نفور |
|
|
چون ندارم من قبول و رشد غیب |
|
خلق را رد میکنم از خو به عیب |
|
|
گفت تا هستی بدو دلشاد باش |
|
وز همه گویندهی آزاد باش |
|
|
چون بدو جانت تواند بود شاد |
|
جان پر غم را بدوکن زود شاد |
|
|
در دو عالم شادی مردان بدوست |
|
زندگی گنبد گردان بدوست |
|
|
پس تو هم از شادی او زنده باش |
|
چون فلک در شوق او گردنده باش |
|
|
چیست زو بهتر، بگو ای هیچ کس |
|
تا بدان تو شاد باشی یک نفس |
|