| | | | | | |
|
محتسب آن مرد را میزد به زور |
|
مست گفت ای محتسب کم کن تو شور |
|
|
زانک کز نام حرام این جایگاه |
|
مستی آوردی و افکندی ز راه |
|
|
بودیی تو مستتر از من بسی |
|
لیک آن مستی نمیبیند کسی |
|
|
در جفای من مرو زین بیش نیز |
|
داد بستان اندکی از خویش نیز |
|
|
دیگری گفتش که ای سرهنگ راه |
|
زو چه خواهم گر رسم آن جایگاه |
|
|
چون شود بر من جهان روشن ازو |
|
میندانم تا چه خواهم من ازو |
|
|
از نکوتر چیز اگر آگاهمی |
|
چون رسیدم من بدو، آن خواهمی |
|
|
گفت ای جاهل نهای آگاه ازو |
|
زو که چیزی خواهد، او را خواه ازو |
|
|
مرد را درخواست آگاهی بهست |
|
کو زهر چیزی که میخواهی به است |
|
|
در همه عالم گر آگاهی ازو |
|
زو چه به دانی که آن خواهی ازو |
|
|
هرک در خلوت سرای او شود |
|
ذره ذره آشنای او شود |
|
|
هرک بویی یافت از خاک درش |
|
کی بر شوت بازگردد از درش |
|