| | | | | | |
|
چون شد آن حلاج بر دار آن زمان |
|
جز انا الحق مینرفتش بر زبان |
|
|
چون زبان او همینشناختند |
|
چار دست و پای او انداختند |
|
|
زرد شد خون بریخت از وی بسی |
|
سرخ کی ماند درین حالت کسی |
|
|
زود درمالید آن خورشید و ماه |
|
دست بریده به روی هم چو ماه |
|
|
گفت چون گلگونهی مردست خون |
|
روی خود گلگونه بر کردم کنون |
|
|
تا نباشم زرد در چشم کسی |
|
سرخ رویی باشدم اینجا بسی |
|
|
هرکه را من زرد آیم در نظر |
|
ظن برد کاینجا بترسیدم مگر |
|
|
چون مرا از ترس یک سر موی نیست |
|
جز چنین گلگونه اینجا روی نیست |
|
|
مرد خونی چون نهد سر سوی دار |
|
شیرمردیش آن زمان آید به کار |
|
|
چون جهانم حلقهی میمی بود |
|
کی چنین جایی مرا بیمی بود |
|
|
هر که را با اژدهای هفت سر |
|
در تموز افتاده دایم خورد و خور |
|
|
زین چنین بازیش بسیار اوفتد |
|
کمترین چیزیش سر دار اوفتد |
|