عطار (عذر آوردن مرغان)/گفت شیخ مهنه را آن پیرزن
گفت شیخ مهنه را آن پیرزن | دلخوشی را هین دعایی ده به من | |||||
میکشیدم بیمرادی پیش ازین | مینیارم تاب اکنون بیش ازین | |||||
گر دعای خوش دلی آموزیم | بیشک آن وردی بود هر روزیم | |||||
شیخ گفتش مدتی شد روزگار | تا گرفتم من پس زانو حصار | |||||
اینچ میخواهی، بسی بشتافتم | ذرهای نه دیدم و نه یافتم | |||||
تا دوا ناید پدید این درد را | خوش دلی کی روی باشد مرد را |