| | | | | | |
|
گفت چون سقراط در نزع اوفتاد |
|
بود شاگردیش، گفت ای اوستاد |
|
|
چون کفن سازیم، تن پاکت کنیم |
|
در کدامین جای در خاکت کنیم |
|
|
گفت اگر تو بازیابیم ای غلام |
|
دفن کن هر جا که خواهی والسلام |
|
|
من چو خود را زنده در عمری دراز |
|
پی نبردم، مرده کی یا بی تو باز |
|
|
من چنان رفتم که در وقت گذر |
|
یک سری مویم نبود از خود خبر |
|
|
دیگری گفتش کهای نیک اعتقاد |
|
برنیامد یک دم از من بر مراد |
|
|
جملهی عمرم که در غم بودهام |
|
مستمند کوی عالم بودهام |
|
|
بر دل پر خون من چندان غمست |
|
کز غمم هر ذرهای در ماتم است |
|
|
دایما حیران و عاجز بودهام |
|
کافرم، گر شاد هرگز بودهام |
|
|
ماندهام زین جمله غم در خویش من |
|
بر سری چون راه گیرم پیش من |
|
|
گر نبودی نقد چندینی غمم |
|
زین سفر بودی دلی بس خرمم |
|
|
لیک چون دل هست پر خون، چون کنم |
|
با تو گفتم جمله، اکنون چون کنم |
|
|
گفت ای مغرور شیدا آمده |
|
پای تا سر غرق سودا آمده |
|
|
نامرادی و مراد این جهان |
|
تابجنبی بگذرد در یک زمان |
|
|
هرچ آن در یک نفس میبگذرد |
|
عمر هم بی آن نفس میبگذرد |
|
|
چون جهان میبگذرد، بگذر تو نیز |
|
ترک او گیر و بدو منگر تو نیز |
|
|
زانک هر چیزی که آن پاینده نیست |
|
هرک دلبندد درو دل زنده نیست |
|