غزلهای فرخی یزدی/هرجا سخن از جلوهٔ آن ماه پری بود
هرجا سخن از جلوهٔ آن ماه پری بود | کارِ من سودازده دیوانهگری بود | |||||
پرواز به مرغان چمن خوش که درین دام | فریاد من از حسرت بی بال و پری بود | |||||
گر اینهمه وارسته و آزاد نبودم | چون سرو ، چرا بهرهٔ من بی ثمری بود | |||||
روزی که ز عشق تو شدم بیخبر از خویش | دیدم که خبرها همه از بی خبری بود | |||||
بی تابش مِهرِ رُخَت ای ماه دلافروز | یاقوت صفت قسمت ما خون جگری بود | |||||
دردا که پرستاری بیمار غم عشق | شبها همه در عهدهٔ آه سحری بود. |