لاهوتی (غزلیات)/بت فرزانه
نگارم گفت: کی دارد بت فرزانه ای چون من؟ | به او گفتم: عزیزم، عاشق دیوانه ای چون من! | |||||
بگفتم: جان بیمار مرا، کی می کند درمان؟ | بتم خندید و گفت: ای بینوا، جانانه ای چون من. | |||||
بگفتا: لایق گنجینهٔ عشقم کجا باشد؟ | دلم جنبید و گفتا: خانهٔ ویرانه ای چون من! | |||||
بگفتا: شعلهٔ شمع رخم را تاب کی آرد؟ | به لب جان آمد و گفت: ای صنم، پروانه ای چون من! | |||||
بگفتا: کی زنان را از اسارت می کند آزاد؟ | بگفتم: صاحب سرپنجهٔ مردانه ای چون من. |