| | | | | | |
|
ز جان هم پیشتر، بر لب به استقبال یار آمد، |
|
نگه کن، این دل بیکاره، آخر چون به کار آمد! |
|
|
بخندد دل، برقصد جان، که «باکی»[پانویس ۱] شد به من مهمان، |
|
چه باکی دیگر از دشمن،- به پیشم دوستدار آمد! |
|
|
کتابی چون چمن، آورد از گل های طبع خود، |
|
به ماه تیر، از آن، در خانهٔ ما نوبهار آمد. |
|
|
سزد، ما، خوشه چینان، پرهنر میراب، خوانیمش؛ |
|
که نوک خامه اش، کشت سخن را آبیار آمد. |
|
|
به وی بارید و تابید، ابر لطف و نور مهر او، |
|
چنین، گر میوهٔ طبعم به وصفش آبدار آمد. |
|
|
ندارد ارزش درهم، کلام من در این عالم، |
|
ولی بهتر شد از درهم، چو بهر او نثار آمد. |
|
|
خوشا و خرما گلزار شورا-کشور ازبک، |
|
که هر صاحب سخن در سایهٔ آن، بختیار آمد. |
|