لاهوتی (غزلیات)/جرس دل
تو رفتی و در سینه گره شد نفس دل؛ | باز آی و علاجی بکن، ای دادرس دل! | |||||
دل، بلبل پربسته بود بی گل رویت؛ | واین سینه، به این وسعت و رفعت - قفس دل. | |||||
دل، دور تو، پروانه صفت رقص کنان بود، | تا دور شدی، سوخت تماماً هوس دل. | |||||
دل داغ یتیمی بخورد گر تو نیایی. | انصاف بده، کیست به غیر از تو، کس دل؟ | |||||
بیچاره مخوانش، که دل ار شعله برآرد، | صد کوره فروزان شود از هر قبس دل. | |||||
پنهان نتوان داشت گرفتاری دل را، | دل اشتر مست است و محبت - جرس دل. | |||||
باز آ که ز بویت نفس دل بگشاید، | تو رفتی و در سینه گره شد نفس دل. |
مسکو، ۱۹۴۷