لاهوتی (غزلیات)/دلبر افغان
آن دلبر افغان چه سلحشور برد دل، | چشم بد از او دور، که مغرور برد دل. | |||||
مرغ ار شود و ماهی اگر، از مژه و مو، | با تیر برد راهش و با تور برد دل. | |||||
نزدیک بیائید و ببینید چه جانیست، | آن دیده که با یک نگه، از دور برد دل. | |||||
دل را بده و آبروی خویش نگه دار، | گر خود ندهی، خندد و با زور برد دل. | |||||
پیداست که دلدار شدن کیف بزرگیست، | اینگونه که مستانه و مسرور برد دل. | |||||
بی تیره نقاب آید و صید افکند آزاد، | دزد است نه جانانه، که مستور برد دل. | |||||
همچون دل من، عبد وفادار که دارد، | پس این همه دیگر به چه منظور برد دل؟ |