لاهوتی (غزلیات)/سر و سامان
از خانه کنم یاد که پیمان من آنجاست؛ | هوش سرم و نور دو چشمان من آنجاست. | |||||
جان با همه شیرینی و محبوبیش، اینجا | بر تن بودم بار، که جانان من آنجاست. | |||||
اینجا، برمد روشنی از من که مهم نیست، | تازد به تنم درد، چو درمان من آنجاست. | |||||
دل پر غم و احوال پریشان شد و، فکرم | در سر نشود جمع، که سامان من آنجاست. | |||||
گر مدعیم بی دل و دین خواند، عجب نیست؛ | از راست چه رنجم، دل و ایمان من آنجاست. | |||||
پر بد چمن از چهچهم و، بی گل رویش | یک بسته دهان بلبم، الحان من آنجاست. | |||||
معذورم اگر آتش اشعار من اینجا | بی جلوه بود - طبع درخشان من آنجاست. |
پاریس، ژوئن ۱۹۲۵