لاهوتی (غزلیات)/شراب نگاه
تاجیکستان شد منور تا تو گشتی بی نقاب، | عالمی روشن شود، چون مه برآید از سحاب. | |||||
آفرین بر قوه ای کز پرده آزادت نمود؛ | حیف بود این حسن عالمگیر ماند در حجاب. | |||||
از برای مست کردن، یک نگاهت بس بود، | عاشق روی تو را حاجت نباشد با شراب. | |||||
روی نیکوی تو را، کوتاهی مو عیب نیست، | حسن تو، دل را به سوی خود کشاند بی طناب. | |||||
قدرت سرپنجهٔ اکتبر را بنگر، که چون | چادر از رویت گرفت و داد بر دستت کتاب. | |||||
بندهٔ دیروزه اکنون حکمرانی می کند، | هیچ را هر چیز کردی، زنده باش ای انقلاب! |
دوشنبه، دسامبر ۱۹۲۵