«یار از دل من خبر ندارد یا آه دلم اثر ندارد...»

(از آثار قدیمی ها)  

  جز عشق، جهان هنر ندارد یا دل هنر دگر ندارد؟  
  یا موسم صبر من خزان شد یا نخل امید، بر ندارد.  
  یا بر رخ من نمی شود باز یا قلعهٔ بخت، در ندارد.  
  یا وصل تو، قسمت بشر نیست یا طالع من ظفر ندارد.  
  یا دامن رحم تو طلسم است یا نالهٔ من شرر ندارد.  
  یا تیر تو بگذرد نهانی یا سینهٔ دل سپر ندارد.  
  یا عشق، خط امان به او داد یا دل ز بلا حذر ندارد.  
  یا چشم تو با دلم رفیق است یا شیر سیه، خطر ندارد.  
  یا با دل خسته مهربان باش یا جان بستان، ضرر ندارد!  

مسکو، ژانویهٔ ۱۹۳۹