لاهوتی (غزلیات)/پهلو به پهلو

  چو جان بنشسته بد دوش آن بت مه رو، به پهلویم،[پانویس ۱] کنون جان رفته و مانده فقط زانو، به پهلویم.  
  به جرم اینکه در عالم فقط رو سوی او دارم چه خنجرها خلد پیوسته از هر سو، به پهلویم...  
  به سروی یا به کاجی گر زنم در بوستان تکیه، چنان تیریست بی آن قامت دلجو، به پهلویم.  
  نسیم غم مرا می برد از این عالم به یک جنبش، نمی زد حلقه گر آن موی عنبربو، به پهلویم.  
  چه خیری بودی از دل، گر نبودی او، دل آرامم، چه حاصل باشد از جان، گر نباشد او، به پهلویم.  
  به چشمانش چو دوزم دیده، از خود بی خبر گردم، تصور می کنم بنشسته یک آهو، به پهلویم.  
  همین را خواهم از دنیا که وقت کار و آسایش بود او دوش بر دوش من و پهلو به پهلویم.  

مسکو، فوریهٔ ۱۹۳۹

یادداشت‌ها

ویرایش
  1. از اپرای کاوهٔ آهنگر