لاهوتی (غزلیات)/کجا بردی؟
نکردی رحم و رفتی، خوب، تابم را کجا بردی؟ | ز دل آسایش و از دیده خوابم را کجا بردی؟ | |||||
تو رو گرداندی و در چشم من تاریک شد دنیا، | چه کردی، بی مروت، آفتابم را کجا بردی؟ | |||||
ز گیسوی تو یاد آرد دل و، چون کودکان بر من | هجوم آرد که: آن مشکین طنابم را کجا بردی؟ | |||||
ز حد بگذشت از دیدار تو، دیروز، خرسندی، | کجا رفتی و عیش بی حسابم را کجا بردی؟ | |||||
زند چون عشق در وی شعله، شهری را بسوزاند، | تو بی پروا دل پرانقلابم را کجا بردی؟ | |||||
به روی لوح دل نام تو را بنوشته بودم من، | سوادم می پرد از سر، کتابم را کجا بردی؟ | |||||
چه می خواهی ز جانم، ای ره آهن، ز پیش من | رفاه خاطر پراضطرابم را کجا بردی؟ | |||||
گنه باشد ز جانان شکوه پیش دیگران گفتن، | روم، پس از خودش پرسم که: تابم را کجا بردی؟ |
مسکو، سپتامبر ۱۹۴۰