لاهوتی (غزلیات)/کشتی غم
چه کرده ام که ز جانان خود جدا شده ام؛ | چه گفته ام که گرفتار این بلا شده ام. | |||||
به من نگفته کسی تاکنون، گناهم چیست | کز آن گناه، سزاوار این جزا شده ام. | |||||
مگر خدای من است او، که تا از او دورم | ز خود برآمده غرق «خدا - خدا!» شده ام | |||||
خوشا به حال دل من، که پیش دلبر ماند؛ | خبر ندارد از این غم که مبتلا شده ام. | |||||
صبا به محضر جانان سلام من برسان، | بگو که از تو جدا، سخت بینوا شده ام. | |||||
ز آب دیده، زمین را نموده ام دریا؛ | درون کشتی غم، بی تو، ناخدا شده ام. | |||||
به آه و غصه و افسوس و اشک و بیداری | میان همسفران، بی تو آشنا شده ام. | |||||
برآید ار ز دهانم سخن، فقط این است: | چه کرده ام که ز جانان خود جدا شده ام؟ |
مسکو-ستالین آباد، اکتبر ۱۹۳۷