لاهوتی (غزلیات)/کوهکن
اگرچه روزگار من سیاه است، | نه می گریم نه شیون می کنم من. | |||||
سحرها، خاک صحرای عرب را، | به ناخن کنده مأمن می کنم من. | |||||
چو شب، در چاه مغرب می رود خوَر، | برون سر را ز مدفن می کنم من. | |||||
به پیش خود، چو بینم کهکشان را، | خیال از راه آهن می کنم. | |||||
بخار از دم، موتور از سینه سازم، | چو ماشین، رو به رفتن می کنم من. | |||||
ز گرما، چون تنم بی تاب گردد، | ز بوران، بادبیزن می کنم من. | |||||
وگر خواهم ببینم روی صحرا، | چراغ از برق، روشن می کنم من. | |||||
سحر، چون خوَر ز مشرق حمله آرد، | دوباره فکر مردن می کنم من. | |||||
دوباره ناخنان، چون تیشه حاضر | برای گور کندن می کنم من... | |||||
خلاصه آنچه را در عشق شیرین | نکرده کوهکن، من می کنم، من. |
صحرای عربستان، اوت ۱۹۲۱