لاهوتی (قطعهها و منظومهها)/الهام و عصا
دیدم الهام شاعری، دیروز | دربه در می دوید در هر سو. | |||||
گفتمش، ای فرشتهٔ رعنا، | از چه آواره گشته ای تو؟ بگو! | |||||
گفت: گم شد عصای شاعر من، | لنگد از غصه، طبع قادر او. | |||||
باید آن چوب دست را یابم، | تا که احوال او شود نیکو. | |||||
من ز الهام، چون شنیدم این، | زود در جستجوی افتادم. | |||||
کافتم[پانویس ۱]، کافتم، عصایش را | یافتم، پس به آن پری دادم. | |||||
اینک الهام را، بر شاعر | عاقبت با عصا فرستادم. | |||||
طبع شاعر ز نو گهر بارد | همچو ابر بهار و، من شادم. |
یادداشتها
ویرایش- ↑ کافتن - جستجو کردن (گویش تاجیک)