لاهوتی (قطعهها و منظومهها)/بازگشت به وطن
در غم آشیانه پیر شدم؛
باقی از هستیم، همان نامیست.
مردم از غصه، این چه ایامیست؟
من که از این حیات سیر شدم.
گفتم، ار چند نیست بال و پرم،
نتوانم سوی چمن بپرم،
چنگ و منقار و سینه هست و سرم،
خز-خزان تا به باغ می گذرم...
چمن آمد ز دور در نظرم،
قوت آمد به زانو و کمرم.
لانه ای دید چشم های ترم،
چون رسیدم، کباب شد جگرم،-
دیدم این نیست آشیان، دامیست.
آه...
من باز هم اسیر شدم!
خانقین عجم، آوریل ۱۹۱۵