لاهوتی (قطعه‌ها و منظومه‌ها)/بی‌نصیب

  به جمعی گفت دهقانی ستمکش که بدبخت و پریشان روزگارم.  
  تمام عمر خود، زحمت کشیدم ولیکن حاصلی جز غم ندارم.  
  نه گاوی تا از او شیری بدوشم، نه مرزی تا در آن تخمی بکارم.  
  کشم من رنج و مالک می برد سود. پی نان، روز و شب این است کارم.  
  جهان بر دوش من، القصه، باریست. من اندر زیر آن، زار و نزارم.  
  شنید این قصه را عیسایی[پانویس ۱] و گفت سزد از دیده گر من خون ببارم.  
  ز بی گاوی کند او شکوه و من نباشد جامه در تن جز ازارم[پانویس ۲].  
  اگرچه او کند خدمت به مالک، ولی من پیش او خدمتگزارم.  
  برای مطبخش من می کشم خار، به نفع او خلد بر پای خارم.  
  خود او، بر دوش من بار است و دنیا که بر دوشش بود،- سربار بارم.  
  غم من را تماشا کن که دایم جهان بر دوش را، بر دوش دارم!  

شافرانوا، مه ۱۹۳۰

یادداشت‌ها

ویرایش
  1. عیسایی فرزند مهراب از مردم دهکدهٔ چناقچی علیا، محال قره قان
  2. ازار = شلوار، آنچه بدن را بپوشاند، مانند لُنگ.