لاهوتی (قطعهها و منظومهها)/تاج و بیرق
تاج و بیرق منتخب از چاپ ۱۹۴۶ مسکو توسط اداره نشریات به زبان های خارجی ـــــــــــــــــــــــــــــــ
تاج | ||||||
… به لشگر خروشی بر آورد گیو | ||||||
که ای نامداران و گردان نیو | ||||||
به پیش سپه کشته شد ریو نیز | ||||||
که کاوس را بود جان عزیز | ||||||
یکی تاج بد شاهزاده بسر | ||||||
پر از در و یاقوت و رخشان گهر | ||||||
نباید که آن افسر نامدار | ||||||
به ترکان رسد در صف کار زار | ||||||
اگر تاج آن شهریار جوان | ||||||
به دشمن رسد شرم داریم از آن | ||||||
به نّوی بر آمد یکی کار زار | ||||||
ز لشگر بر آن افسر نامدار | ||||||
د گر باره از جای برخاستند | ||||||
بر آندشت رزمی نو آراستند | ||||||
چنین هر زمانی بر آشوفتند | ||||||
همی بر سر یکد گر کوفتند | ||||||
همی بود اینگونه تا تیره شد | ||||||
همی د یده از تیره گی خیره شد | ||||||
بر آویخت چون شیر بهرام گرد | ||||||
به نیزه بر ایشان یکی حمله برد | ||||||
به نوک سنان تاج را بر گرفت | ||||||
دو لشگر از او ما نده اندر شگفت | ||||||
از آن شاد گشتند ایران سپاه | ||||||
که آورد باز آن کیانی کلاه…" | ||||||
فردوسی | ||||||
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ | ||||||
بیرق | ||||||
۱ | ||||||
شب آمد بخانه ، نگفت و نخفت، | ||||||
چو مادر سبب جست ، با او بگفت | ||||||
که مادر ، چه پرسی تو ز درد من، | ||||||
نبینی مگر چهره ی زرد من؟ | ||||||
بریگاد من در شکست اوفتاد، | ||||||
تو را نام فرزند پست اوفتاد. | ||||||
چو بخت من امروز بیدار نیست، | ||||||
من ار شب بخوابم سزاوار نیست. | ||||||
شب فا تحان روز رخشان بود ، | ||||||
شب و روز مغلوب یکسان بود. | ||||||
ز کم کاری و سرعت پست ما | ||||||
بشد بیرق سرخ از دست ما. | ||||||
تنم سالم و بازوانم قوی، | ||||||
سرم پر ز مفکوره ی شوروی ، | ||||||
بریگاد دیگر در این انجمن | ||||||
چسا ن گوی سبقت ربا ید ز من؟ | ||||||
ز من بشنو ای ما در مهربان ، | ||||||
بچشمم گرامی تر از جسم و جان، | ||||||
از آندم که شیرانه زادی مرا، | ||||||
در مهر بر رخ گشا دی مرا. | ||||||
تو بیدار ماندی شبان دراز | ||||||
که من خوش بخوابم در آغوش ناز. | ||||||
پی آنکه بالا رود سال من ، | ||||||
توانا شود یال و کوپال من ، | ||||||
بسی چشم تر ماندی و رنگ زرد ، | ||||||
فراوان ستم دیدی و رنج و درد. | ||||||
بود از تو این برز و بالای من ، | ||||||
همین بازوان توانای من. | ||||||
ز مهر تو گردیده ام زورمند ، | ||||||
شده قامتم همچو سرو بلند. | ||||||
نرفته است از یاد من آنزمان | ||||||
که بودیم بی جامه و آب و نان. | ||||||
در آن د وره ی خردی و خواریم | ||||||
تو کردی نگهداری یاریم. | ||||||
بدم خرد سالی ، شدم نو جوان ، | ||||||
بدم ناتوانی ، شدم با توان. | ||||||
کنون نوبت نام برداری است، | ||||||
ره نامداری فداکاری است. | ||||||
در این وقت هم یاوری کن بمن ، | ||||||
چو آنروزها مادری کن بمن. | ||||||
شبی چند بر من پرستار باش: | ||||||
اگر من بخوابم ، تو بیدار باش. | ||||||
مبادا که من دیر مانم بخواب ، | ||||||
به بستر ببیند مرا آفتاب. | ||||||
مده فرصت ای مادر پر هنر | ||||||
که خورشید خیزد ز من زودتر. | ||||||
تو از خواب شیرین صدا کن مرا ، | ||||||
بیا و ز بستر بپا کن مرا ، | ||||||
که من زودتر رو بصحرا کنم ، | ||||||
روم در صف کار هیجا کنم. | ||||||
سحر چون بر آرد نخستین نفس ، | ||||||
مرا بیند آنجا دگر هیچکس. | ||||||
به او گفت مادر که راحت بخواب ، | ||||||
و گر دیر مانی ، مکن اظطراب. | ||||||
تلاش و عمل کار روزانه است ، | ||||||
بشب هر کس آسوده در خانه است. | ||||||
سحر چون گریزد شب از آفتاب ، | ||||||
چو اردوی سرمایه از انقلاب ، | ||||||
من آیم بصحرا و یاری کنم ، | ||||||
چو یک کُمسومول ضربداری کنم ، | ||||||
که پیروز گردد بریگاد تو ، | ||||||
رود این غم و غصه از یاد تو. | ||||||
نبینم دگر رنگ زرد تو را ، | ||||||
دگر نشنوم آه سرد تو را. | ||||||
کنون خواب رو با دل آسود گی ، | ||||||
حذ ر کن از این پایه فرسود گی. | ||||||
دلاور به او گفت: ای مام من ، | ||||||
نبود این سخن لایق نام من. | ||||||
من اند ر غم شأن شورائیم ، | ||||||
تو گوئی سخن از تن آسائیم. | ||||||
من از ننگ و ناموس رانم سخن ، | ||||||
تو از بستر نرم گوئی بمن. | ||||||
من از کوشش و کار دم میزنم ، | ||||||
تو کوشی که راحت بماند تنم. | ||||||
کی آسوده است آدم شور بخت | ||||||
خداوند این سر زمین چون منم ، | ||||||
چو من کار بر نفع خود میکنم ، - | ||||||
پس این کار - ورزش نه زحمت بود، | ||||||
سر افرازی و نام و نعمت بود. | ||||||
بمن دولت من توان داده است ، | ||||||
توان داده است و روان داده است. | ||||||
مرا کرده آزاد از بند گی ، | ||||||
رسانده باقبال و پایند گی . | ||||||
چو نوبت به جانبازی من رسید، | ||||||
مگر طایر دولت از من پرید ، | ||||||
که مغلوب گردد بریگاد من؟ | ||||||
سزد گر به گردون رسد داد من ! | ||||||
بگفت این و یکباره خاموش شد ، | ||||||
تو گفتی مگر از سرش هوش شد . | ||||||
۲ | ||||||
چو از نیمه بگذشت شام سیاه | ||||||
بپوشیده با آستین روی ماه ، | ||||||
هنرور زبستر بجست و نخست | ||||||
رخ از گرد بیداری شب بشست. | ||||||
سپس دست مالید بر روی خویش ، | ||||||
به آن پیچ در پیچ با زوی خویش. | ||||||
به وی گفت ای بازوی پر هنر، | ||||||
قوی گشته از نعمت رنجبر ، | ||||||
تو یک عضو لاغر بدی ناتوان، | ||||||
کشیده یکی پوست بر استخوان. | ||||||
تو را قوت رگ شکافی نبود ، | ||||||
یه رگهای تو خون کافی نبود. | ||||||
پر از مغز و خوندار گشتی کنون ، | ||||||
چو یک شاخ پر بار گشتی کنون. | ||||||
مچت سخت و سر پنجه ات محکمست، | ||||||
گرت آهنین دست گویم کمست. | ||||||
ولیکن تو گشتی چنین آهنین | ||||||
ز کار ستالین و راه لنین. | ||||||
پس اکنون مدد کار این کارباش ، | ||||||
بخد مت در این راه پادار باش ! | ||||||
نه گر لایق خد مت زحمت است، | ||||||
چه فخری ببازوی پر قوتست ؟ | ||||||
بپوشید پس جامه ی وقت کار، | ||||||
روان شد که آید سوی کشت زار. | ||||||
چو شیر از کمین مادر از جا بجست ، | ||||||
بیامد سر راه بر وی ببست. | ||||||
ز نو بینشان گفتگو در گرفت، | ||||||
ز نو پند خود مادر از سر گرفت. | ||||||
دو باره چو آن گفته ها را شنفت، | ||||||
یل سخت بازو بنرمی بگفت | ||||||
که ای مادر اصرار بیحد مکن. | ||||||
تو خود گفتی ای مادر بی نظیر | ||||||
که در دوره ی پادشاه و امیر | ||||||
زمین ملک محراب و اورنگ بود، | ||||||
بروی زمین نام ما ننگ بود. | ||||||
- کنون توده ی آبرومند ما | ||||||
بود مالک آب و خاک و هوا. | ||||||
تو گفتی که در عهد سرمایه دار | ||||||
زمین بود بر پشت دهقان سوار. | ||||||
- کنون ما سوار زمین گشته ایم ، | ||||||
مظفر بتاج و نگین گشته ایم. | ||||||
تو خود گفتی این داستان را بمن | ||||||
که بودیم ما بیحقوق و وطن. | ||||||
- بمن دست شورا وطن داده است ، | ||||||
وطن حق کامل بمن داده است . | ||||||
تو گفتی که دشمن بما چیره بود ، | ||||||
جهان در جهانبین ما خیره بود. | ||||||
- کنون روز نو ، روزگار نو است ، | ||||||
جهان روشن از پرتو مسکو است. | ||||||
د گر دوره ی ظلم بد خواه نیست ، | ||||||
بما غیر راه لنین راه نیست. | ||||||
وطن یاری از من طلب میکند ، | ||||||
فداکاری از من طلب میکند. | ||||||
در اینوقت من بینوا مانده ام ، | ||||||
بمیدان زحمت قفا مانده ام . | ||||||
روم زنده سازم دل مرده را ، | ||||||
بدست آورم نام گم کرده را ! | ||||||
بگفت این و چون برق از جا جهید ، | ||||||
به یک دیدن از دیده شد ناپدید. | ||||||
۳ | ||||||
زمین خوابگاهی بُد از آبنوس، | ||||||
بخواب اندر آن پنبه ها چون عروس. | ||||||
کشیده مگر پرنیان سیاه | ||||||
شب از رشک بر روی آن خوابگاه . | ||||||
در آن تیره گی عارف نامدار | ||||||
چو خون بُد به رگهای شب رهسپار . | ||||||
بیامد په صحرا بکردار باد ، | ||||||
چو کوهی در آن پنبه زار ایستاد. | ||||||
بر آورد دست قوی ز آستین ، | ||||||
شگفتا که آتش بشد پنبه چین. | ||||||
گل پنبه ها را چنان پی در پی | ||||||
به دامان همی ریخت آن نیک پی ، | ||||||
که گفتی ز هر گوشه ی آسمان | ||||||
فتند اختران در دل کهکشان. | ||||||
زمین خفته بود هوا بد خموش | ||||||
که ناگه صدائی رسیدش بگوش . | ||||||
گمان کرد خوکیست در پنبه زار | ||||||
و یا گرگی آمد بقصد شکار . | ||||||
شد آماده بر ضد حیوان شوم | ||||||
برای د فاع و برای هجوم . | ||||||
در آندم کسی پیشش آمد ز پشت | ||||||
به پیکر چو خرس و کلندی بمشت. | ||||||
بتندی بشد دست خا ئن بلند | ||||||
که بر فرق عارف زند با کلند . | ||||||
بسختی دو تن در هم آویختند ، | ||||||
همی بر هوا گرد انگیختند. | ||||||
گه این زانوی آن کشاندی بخاک ، | ||||||
گه آن میشد از ضربت این هلاک. | ||||||
گهی این یکی راندی آنرا به پس ، | ||||||
گهی آن به این تنگ کردی نفس. | ||||||
گهی این یک آنرا زدی بر زمین ، | ||||||
گهی آن نشستی ببالای این. | ||||||
گه این گفتی اکنون زنم مار را ، | ||||||
به بند آورم دشمن کار را ! | ||||||
گه آن گفتی ، ای نا بکار گدا ، | ||||||
کنون سر ز جسم تو سازم جدا ! | ||||||
همه جامه هاشان بشد چاک چاک ، | ||||||
دهان پر ز خون ، چشم ها پر زحاک . | ||||||
چو بیچاره گشتند و بی تاب و توش ، | ||||||
صدای ترانه بیامد بگوش. | ||||||
بریگاد عارف بشوق و سرور | ||||||
همی خواند و نزدیک میشد ز دور. | ||||||
لشکر زمستان رفت | ||||||
دولت بهار آمد. | ||||||
دسته دسته کلخوزچی | ||||||
سوی کشت و کار آمد . | ||||||
چین فکنده بر ابرو ، | ||||||
بسته دور سر گیسو ، | ||||||
بیل نو بدست او ، | ||||||
یار ضربدار آمد . | ||||||
یار پنبه کار ما | ||||||
گشته آبیار ما ، | ||||||
سرو گلعذار ما | ||||||
سوی جویبار آمد. | ||||||
پهلوان با ادراک | ||||||
زد کلند را بر خاک ، | ||||||
سینه زمین شد چاک ، | ||||||
گل از آن ببار آمد. | ||||||
این گل امید ماست ، | ||||||
این زر سفید ماست ، | ||||||
طالع سعید ماست ، | ||||||
بین چه جلوه کار آمد ! | ||||||
ای رفیق با همت ، | ||||||
بیشتر بکن غیرت ، | ||||||
بای را مده فرصت ، | ||||||
ور بجلد یار آمد. | ||||||
خیز و آستین برزن ، | ||||||
زیر پا فکن دشمن، | ||||||
سد فتح را بشکن ، | ||||||
روز افتخار آمد . | ||||||
چو عارف شنید آن سرود و خروش | ||||||
چو دریای آتش بیامد بجوش. | ||||||
صدای رفیقان جوان رشید | ||||||
هر آنقدر نزدیکتر می شنید ، | ||||||
همانقدر افزون شدی کوششش ، | ||||||
شدی بیشتر همت و جوششش . | ||||||
همانقدر هم دشمن بد سیر | ||||||
نمودی تلاش و جدل بیشتر . | ||||||
چو از خستگی چون سیاهی شب | ||||||
رسید آن دو را جان شیرین به لب ، | ||||||
بغرید عارف چو شیر عرین ، | ||||||
بلندش نمود و زدش بر زمین. | ||||||
چو شهباز بنشست بر سینه اش ، | ||||||
بیفشرد حلقوم پر کینه اش. | ||||||
رسید ند کلخوزچیان هم ز راه ، | ||||||
ببستند بازوی آن کینه خواه. | ||||||
در آندم سپیده بیاری دمید | ||||||
که در نور آن هر کس او را بدید. | ||||||
چو نیکو نمودند بر او نظر | ||||||
بد ید ند کو هست گرگ بشر: | ||||||
بد آنگرگ سلطان خو جای شریر | ||||||
ز بایان بیرحم دور امیر. | ||||||
نها ن آمد آن دزد در شام تار | ||||||
ضرر تا رساند به آن پنبه زار، | ||||||
زند آتش از کین صنفی به آن ، | ||||||
بمحصول مخصوص کُلخوزچیان ، | ||||||
به محصول مردم خیانت کند، | ||||||
بقانون شورا اهانت کند. | ||||||
چو د ید ند او را دلیران کار ، | ||||||
زن و مرد کلخوزچی نا مدار ، | ||||||
بگفتند این دشمن ما بود ، | ||||||
بد اندیش ما ، خصم شورا بود. | ||||||
همین بای ظالم به دور امیر | ||||||
چه ها کرد بر ضد خلق فقیر ! | ||||||
مکر بچه ی چاریک کارها | ||||||
نمیرد از ظلم این اژدها ؟ | ||||||
مگر این بگ و دسته او همه | ||||||
نبودند گرگان و ما ها - رمه ؟ | ||||||
چه خوش طشت دشمن ز بام او فتاد ، | ||||||
شغال بد اختر بدام اوفتاد ! | ||||||
زهی بازوی عارف هوشمند | ||||||
که آورد خصمی چنین در کمند ! | ||||||
کنون ما بریمش به درگاه داد ، | ||||||
دهد داد ما تارو پودش بباد. | ||||||
در این گفتگو مشعل آفتاب | ||||||
درخشید چون پرچم انقلاب. | ||||||
مگر کرد خورشید عالم فروز | ||||||
جهان را به تبریک آن فتح روز. | ||||||
تو گفتی در آندم بود آفتاب | ||||||
کمیسر در عدلیه ی انقلاب. | ||||||
فلک صحنه ی داد شورائی است | ||||||
که خورشید در آن به کرسی نشست. | ||||||
۴ | ||||||
خبر چون از آن کار مرد پلید | ||||||
به کلخوزچی و یکه دستان رسید ، | ||||||
بمانند پروانه ها گرد شمع ، | ||||||
در اطراف عارف بگشتند جمع ، | ||||||
که او را همه دوست میداشتند ، | ||||||
ز مهرش به دل دانه میکاشتند. | ||||||
چو رعد از تمام بریگاد ها | ||||||
بر آمد بر افلاک فریاد ها. | ||||||
چه ازبک ، چه قرغز ،چه تاجیک و روس | ||||||
خورد ند بر آن دلاور فسوس ، | ||||||
سخنها بگفتند در وصف او ، | ||||||
بشستند او را رخ و دست و مو. | ||||||
به سلطا نخوجه خائن و دزد شب | ||||||
به دشنام یکسر گشادند لب. | ||||||
ولی چند زارع که در این مکان | ||||||
به شک مانده بودند تا آنزمان ، | ||||||
ز دنیای کهنه شده نا امید ، | ||||||
ز دنیای نو نیز مانده بعید ، | ||||||
در آن جنبش خلق و جوش و خروش | ||||||
گرفتار حیرت بد ند و خموش. | ||||||
همان جوره ناصر که در اینزمان | ||||||
بود باعث فخر کلخوزچیان ، | ||||||
مشوش خیال و سراسیمه بود ، | ||||||
دل او تو گوئی که دو نیمه بود. | ||||||
به نیمی خرافات دنیای پیر ، | ||||||
به نیمی مرام لنین کبیر. | ||||||
میان دو نیرو دلش میطپید ، | ||||||
که هر یک به سوئی ورا میکشید. | ||||||
خلاصه چنین بود آن بینوا | ||||||
به چنگ خیالات خود مبتلا ، | ||||||
که ناگاه چندین زن ضربدار | ||||||
کشیدند در پیش رویش قطار ، | ||||||
بچشمان او چشمها دوختند ، | ||||||
خیالات سست ورا سوختند. | ||||||
بگفتند دور از رفیقان مایست ، | ||||||
دگر وقت یگرنگی و یکدلیست. | ||||||
تو دیدی کنون دشمن و دوسترا ، | ||||||
شناسی ز مغز اینزمان پوسترا. | ||||||
تو دهقان بیباک زحمتکشی ، | ||||||
چرا در چنین ماجرا خامشی ؟ | ||||||
نمان بیش از این در میان دو صف ، | ||||||
بیا اینطرف یا برو آنطرف ! | ||||||
بنالید ناصر کز این زند گی | ||||||
شدم من گرفتار شرمند گی . | ||||||
بمن سخت باشد که عمری دراز | ||||||
بدم تابع دشمن حیله ساز . | ||||||
گمان می نمودم که کسان قدیم ، | ||||||
چو سلطانخوجه ، صادقند و سلیم. | ||||||
ولی ایندم از ساد گیهای دل | ||||||
شدم پیش همصنفهایم خجل . | ||||||
کنون گشت بی شبهه ثابت به من | ||||||
که اینسان کسان بوده اند اهرمن. | ||||||
من و مثل من بیسوادان پیش | ||||||
که آگه نبود ند از حقّ خویش ، | ||||||
چو کور و کر و بیزبان بوده ایم ، | ||||||
همه سخره ی این سگان بوده ایم . | ||||||
کنون باید اصلاح نقصان کنیم ، | ||||||
خطاهای بگذ شته جبران کنیم . | ||||||
نمائیم با این ددان شرور | ||||||
همان عمر تاریک خود را بگور. | ||||||
پس از دفن آن دوره ی بندگی | ||||||
گذاریم پا در ره زندگی ، | ||||||
گلستان نمائیم این خاک را ، | ||||||
همین خاک از دشمنان پاکرا. | ||||||
بگفت این و بر جست مثل پلنگ ، | ||||||
که سلطانخوجه را بدرد بچنگ . | ||||||
بدنبال او یک گروه دگر | ||||||
که بودند چون او از آن پیشتر ، | ||||||
ز رفتار شب در خروش آمده ، | ||||||
ز گفتار ناصر بهوش آمده ، | ||||||
نمودند بر ضد کولاک شوم | ||||||
به امداد دهقان نامی هجوم. | ||||||
ولی پهلوانان کلخوز چیان | ||||||
گرفتند آنجمع را در میان ، | ||||||
بگفتند این کار رسوائی است ، | ||||||
مخالف بقانون شورائی است . | ||||||
تو در ملک خود قادر و حاکمی ، | ||||||
نه خونخوار و وحشی چو این ظالمی. | ||||||
از این کیفر و جنگ شخصی چه سود ؟ | ||||||
بدرگاه دادش کشانیم زود ! | ||||||
۵ | ||||||
چو از کار آن روبه نابکار | ||||||
دل آسوده گشتند مردان کار ، | ||||||
دلیران زحمت بپا خاستند ، | ||||||
به میدان کوشش صف آراستند. | ||||||
بیامد د مان عارف پاکزاد | ||||||
بپیش صف ضربدار ایستاد . | ||||||
بگفتا که : ای توده ی نامور ، | ||||||
رفیقان فعا ل صاحب هنر ! | ||||||
از آغاز این بلشویکی بهار ، | ||||||
از آند م که ما سر نمودیم کار ، | ||||||
بهنگا م کشت و کلند یکم ، | ||||||
همینگونه بعد از کلند سوم ، | ||||||
بریگاد ما داشت با جهد و کار | ||||||
همیشه بکف بیرق افتخار. | ||||||
کنون بیرق از دست ما دور شد ، | ||||||
دل من از این غصه رنجور شد . | ||||||
کنون نیست آن نور در نام ما ، | ||||||
نشد مثل آغاز انجام ما . | ||||||
بیائید تا جد و جوشش کنیم ، | ||||||
بود وقتمان تنگ ، کوشش کنیم . | ||||||
نمانیم پس از رفیقان خویش ، | ||||||
از آن شش بریگاد یاران خویش ، | ||||||
پلان را زصد بیش اجرا کنیم ، | ||||||
بدان را از اینراه رسوا کنیم ، | ||||||
ظفرمند گردیم بعد از شکست ، | ||||||
بیاریم آن نام رفته بدست. | ||||||
نمودیم بر دشمنان از بشر | ||||||
بمیدان صنفی تماما ظفر ، | ||||||
کنون رو بمیدان کار آوریم ، | ||||||
بکف بیرق نامدار آوریم ! | ||||||
۶ | ||||||
زبس جلوه گر بود در آنمکان | ||||||
به هر کرت رومال سرخ زنان ، - | ||||||
ندانستی آ د م ز دور و کنار | ||||||
که این پنبه زار است یا لاله زار. | ||||||
نظر چون فتا دی در آن سرزمین | ||||||
بسر پنجه و دست هر پنبه چین ، | ||||||
تو گفتی خروسی بمنقار تیز | ||||||
بچیند همی دانه تیز و تمیز. | ||||||
اگر سرو در بوستان خم شود ، | ||||||
وز آن خم شدن نقره بار آورد ، | ||||||
بود مثل آندختر کمسومول | ||||||
که خم گشته می چیند از پنبه گل . | ||||||
در آن باغ بسیار سرو چمان | ||||||
بد لخواه خود گشته سرو خمان . | ||||||
چنین دختر آنجا فراوان بدند ، | ||||||
همه خرم و شاد و خندان بدند. | ||||||
بدامانشان پنبه چون برف خشک ، | ||||||
فتاده بر آن گیسوانشان چو مشک . | ||||||
چو گلها همه در گلستان بدند ، | ||||||
چو بلبل به گلها غزلخوان بدند : | ||||||
سلام ، سلام ، ای رفیقان فابریک ، | ||||||
سلام ، برادران دور و نزدیک ! | ||||||
ای رفیقان ، ما شما را می بینیم ، | ||||||
طلای سفید برایتان می چینیم . | ||||||
طلای سفید به فابریکها میرود ، | ||||||
بیرق سرخ شوروی میشود . | ||||||
دو باره این زر مال ما میشود ، | ||||||
جامه ی ما ، رومال ما میشود . | ||||||
این گل - گلوله و توپ ما میشود ، | ||||||
ماشین ما ، کلوب ما میشود . | ||||||
چراغ چون آفتاب ما همین است ، | ||||||
دفتر ما ، کتاب ما همین است . | ||||||
ای پنبه جان بیا بدامن من ، | ||||||
تو میشوی پیراهن تن من . | ||||||
فابریکچیان همه در انتظارند ، | ||||||
که کی کلخوزچیان پنبه می آرند. | ||||||
نمیرود این سخن از یاد ما : | ||||||
باید فاتح شود بریگاد ما . | ||||||
نگه مینمودند چون دیگران | ||||||
به آن جوشش نو جوان دختران ، | ||||||
دمی هم ز کوشش نمی کاستند ، | ||||||
عقب ماندن اصلا نمیخواستند . | ||||||
ز نو باوگان پس نمیماند کس | ||||||
در آن کار از دیگران یک نفس . | ||||||
همه در تلاش و همه در عمل ، | ||||||
کز آنها در آن آشتیانه جدل | ||||||
که از کاسه ی فتح شربت خورد ، | ||||||
که از آن میان گوی سبقت برد ، | ||||||
که چیند از آن حاصل رنجبر | ||||||
نخست از همه ، بهتر و بیشتر ؟ | ||||||
چنان کار بد پر ز عشق و هوس | ||||||
که گفتی گل پنبه ها هر نفس | ||||||
گرفتی از آن عشق سرشارجان ، | ||||||
پریدی بدامان کلخوزچیان. | ||||||
در آن روز تا شب گل پنبه ها | ||||||
تماما شد از ساقه هاشان جدا . | ||||||
همه پنبه ها گشت غونداشته ، | ||||||
دو صد کوه از آن پنبه انباشته. | ||||||
در آن پنبه گاه عارف بی نظیر | ||||||
ستاده چو یک نا خدای کبیر | ||||||
به آرکتیک در برفهای بعید ، | ||||||
همه جامه و روی و مویش سفید. | ||||||
۷ | ||||||
به سطح زمین بود پا شیده آب ، | ||||||
ببالای سر پرتو آفتاب. | ||||||
ز یکسوی میدان -- صف کارگر ، | ||||||
ز سوی د گر -- توده ی برزگر. | ||||||
صف نو جوانان بُد آراسته | ||||||
در آنجا چو گلهای نو خواسته. | ||||||
تماشاگران هم ز اندازه بیش ، | ||||||
بریگاد عارف ستاده بپیش. | ||||||
ستاده بریگاد و او بر سرش ، | ||||||
تبسم کنان در برش مادرش. | ||||||
ز شهر آمده شوروی راهبر ، | ||||||
سخن راند او پیش اهل هنر : | ||||||
-- رفیقان محبوب و با احترام ، | ||||||
ز ما بر شما انقلابی سلام ! | ||||||
رفیقان ، ز فتح شما ، بی شمار | ||||||
همه خلق شورا کنند افتخار. | ||||||
از این کار مردانه نام خجند | ||||||
بشد همچو کوهی بعالم بلند . | ||||||
کنون ما به پنبه طلا میدهیم ، | ||||||
طلا را به بیگانه ها میدهیم . | ||||||
چرا پول ما پیش بورژو رود . | ||||||
زر ما از این سو به آن سو رود ؟ | ||||||
بکوشیم با زور و ادراک خویش ، | ||||||
بکاریم ما پنبه در خاک خویش . | ||||||
از این بعد در بند خواهد کشید | ||||||
زر زرد را این طلای سفید ، | ||||||
که دیگر وی از کشور مرد کار | ||||||
نپرد به صندوق سرمایه دار. | ||||||
شمائید ای مردم محترم | ||||||
در این کار فعال و ثابت قدم . | ||||||
همه بازوی عزم بگشاده اید ، | ||||||
همه داد مردانگی داده اید . | ||||||
ولی بود چون سعی آن بیشتر ، -- | ||||||
بریگاد عارف بود پیشتر . | ||||||
شما ، ای رفیقان عارفچیان | ||||||
که داد ید اینگونه خوب امتحان ، | ||||||
بپاداش این فتح و این گیر و دار | ||||||
بگیرید این بیرق افتخار ! -- | ||||||
سپس بیرق سرخ را پیش برد | ||||||
بدست توانای عارف سپرد . | ||||||
زن و مرد آن توده ی ارجمند | ||||||
کشید ند شا با شهای بلند. | ||||||
بگفتند این مملکت زنده باد ، | ||||||
همین بیرق سرخ پاینده باد ! | ||||||
سلام کلان ، حرمت بیشمار | ||||||
به استاد کار عارف نامدار ، | ||||||
به هر اوستادی که در ملک ماست ، | ||||||
ستالین که استاد استادهاست ! | ||||||
فضا پر ز آهنگ موزیک شد ، | ||||||
پر از نغمه نغز تاجیک شد . | ||||||
برقص آمده دختران جوان ، | ||||||
چو در باغ ازباد سرو چمان . | ||||||
دلیران که در وقت زحمت چنین | ||||||
تو گوئی زسنگند یا آهنین ، | ||||||
همانا بمرغان مبدل شد ند ، | ||||||
که یکباره در جست و خیز آمد ند . | ||||||
سرودی که هر رنجبر می سرود | ||||||
در آن بزم پیروزی ، اینگونه بود : | ||||||
در کلخوز تاجیکستان ، | ||||||
از غیرت کلخوزچیان | ||||||
پر شد پلان ، پر شد پلان ، | ||||||
ما فاتحیم ، ما فاتحیم . | ||||||
این فتح ما مشهور شد ، | ||||||
مسکو از آن مسرور شد ، | ||||||
چشم حسودان کور شد. | ||||||
ما فاتحیم ، ما فاتحیم . | ||||||
شد بخت سرکش رام ما ، | ||||||
آمد ظفر در دام ما ، | ||||||
پر شد جهان از نام ما ، | ||||||
ما فاتحیم ، ما فاتحیم . | ||||||
در دوره شاه و امیر | ||||||
ما بنده بودیم و اسیر ، | ||||||
در عصر شورا همچو شیر | ||||||
ما فاتحیم ، ما فاتحیم . | ||||||
ای توده ی زحمتکشان ، | ||||||
ای عامه کلخوزچیان ، | ||||||
خوانیم اکنون ، همزبان : | ||||||
ما فاتحیم ، ما فاتحیم . | ||||||
باید که هشیاری کنیم ، | ||||||
این فتح را یاری کنیم ، | ||||||
آنرا نگهداری کنیم ، | ||||||
ما فاتحیم ، ما فاتحیم . | ||||||
ما باز فاتح می شویم ، | ||||||
تا شهر مسکو میرویم ، | ||||||
پیش ستالین میدویم ، -- | ||||||
ما فاتحیم ، ما فاتحیم . | ||||||
گوئیم ای مطلوب ما ، | ||||||
ای رهبر محبوب ما ، | ||||||
اینست کار خوب ما ، | ||||||
ما فاتحیم ، ما فاتحیم. | ||||||
----- | ||||||
همان داستان که اوستاد سخن | ||||||
به تصویر آن داده داد سخن ، | ||||||
بد آنسان که فرمود آن پاکزاد ، | ||||||
تماماً در این سرزمین روی داد . | ||||||
هزاران سر اندر پی تاج رفت ، | ||||||
تن و مال مردم بتاراج رفت . | ||||||
زمین همچو انباری از کشته شد ، | ||||||
تن جنگجویان در آن پشته شد. | ||||||
ز خون گشت آندشت انباشته ، | ||||||
که شد تاج از خاک بر داشته . | ||||||
که داند ، همانجا که بهرام گرد | ||||||
ز میدان همان تاج چون گو ببرد ، | ||||||
همانجا نباشد که عارف چو شیر | ||||||
بکف داشت آن بیرق بی نظیر . | ||||||
زمینی که خلق ستمکش ز خون | ||||||
نمودندی آن را چنان لاله گون ، | ||||||
زمینی که بد قرنها زیاد | ||||||
پر از جنگهای زبان و نژاد ، | ||||||
همانجا که در راه حفظ وطن | ||||||
نمودند مردان فدا جان و تن ، | ||||||
ولی خون پاک وطن پروران | ||||||
شدی چشمه ی نعمت دیگران ، | ||||||
همانجا که بد صحنه ی جنگ و خون ، -- | ||||||
کنون گشته میدان علم و فنون . | ||||||
بود اینزمان آن زمین ناپدید | ||||||
نه در خون سرخ -- از طلای سفید. | ||||||
همین صلح و خوشبختی رنجبر | ||||||
بود سرنوشت بشر سربسر. | ||||||
جهان با همین رسم و آئین شود ، | ||||||
به رسم لنین ستالین شود . | ||||||
ستالین آباد -- مسکو | ||||||
ژوئن -- اوت ۱۹۳۵ |