لاهوتی (قطعهها و منظومهها)/رسام و شاعر
گفت رسام: از تو چون تصویر می باید کشید؟ | گفتمش: در شعله، یک شمشیر می باید کشید! | |||||
گفت: اگر بگذشته ات آید به یادم، چون کنم؟ | گفتمش: رنگین به خون، زنجیر می باید کشید. | |||||
گفت: پس کی پاره کرد آن بند را؟ گفتم: لنین. | گفت: وصفش گوی. گفتم: شیر می باید کشید! | |||||
گفت: نوک خامه ات را، در چه احوالی کشم؟ | گفتمش: آهن گذر [پانویس ۱] یک تیر می باید کشید. | |||||
گفت: طبعت را چه سان رنگی دهم؟ گفتم: جوان. | گفت: مویت را چه؟ گفتم: پیر می باید کشید. | |||||
گفت: بر سر سایه از لطف وطن آرم تو را؟ | گفتم: آری، مهر عالمگیر می باید کشید. | |||||
گفت: از قد وفای خود به ملت، شرح ده، | گفتمش: پا تا به سر پامیر می باید کشید. | |||||
گفت: عزم رزم تو بر ضد بدخواه وطن؟ | گفتمش: بیرون ز هر تصویر می باید کشید. | |||||
گفت: لاهوتی! دم از خوشبختی میهن بزن. | گفتمش: بی آخر این را دیر می باید کشید. |
ستالین آباد، ژانویهٔ ۱۹۴۳
یادداشتها
ویرایش- ↑ تیری در حال گذشتن از آهن.