لاهوتی (قطعهها و منظومهها)/وفا به عهد
اردوی ستم خسته و عاجز شد و برگشت، | برگشت، نه با میل خود، از حملهٔ احرار. | |||||
ره باز شد و گندم و آذوقه به خروار | هی وارد تبریز شد از هر در و هر دشت. | |||||
از خوردن اسب و علف و برگ درختان | فارغ چو شد آن ملت با عزم و اراده، | |||||
آزاده زنی، بر سر یک قبر ستاده، | با دیده ای از اشک پر و دامنی از نان: | |||||
لختی سرپا دوخته بر قبر، همی چشم، | بی جنبش و بی حرف، چو یک هیکل پولاد | |||||
بنهاد پس از دامن خود آن زن آزاد | نان را به سر قبر، چو شیری شده در خشم: | |||||
- در سنگر خود شد چو به خون جسم تو غلتان، | تا ظن نبری آنکه وفادار نبودم، | |||||
فرزند، به جان تو، بسی سعی نمودم. | روح تو گواه است که بویی نَبُد از نان. | |||||
مجروح و گرسنه، ز جهان دیده ببستی. | من عهد نمودم که اگر نان به کف آرم، | |||||
اول به سر قبر عزیز تو بیارم. | برخیز که نان بخشمت و جان بسپارم. | |||||
تشویش مکن، فتح نمودیم، پسرجان! | اینک به تو: هم مژدهٔ آزادی و هم نان | |||||
وآن شیر، حلالت که بخوردیم ز پستان | مزد تو، که جان دادی و پیمان نشکستی. |
تهران، دسامبر ۱۹۰۹