لاهوتی (قطعهها و منظومهها)/پاداش مردی
تیغ، باید خون فشاند، کار با دشمن سرآید، | من مُرَم - نامم بماند، او مُرَد - کامم برآید. | |||||
زندگانی نیست دشمن را به مُلک خویش دیدن؛ | باید از تن جان من یا از وطن دشمن برآید. | |||||
کار می باید نه زاری، رنج باید نی شکایت، | شاهد اقبال، چون پاداش مردی در بر آید. | |||||
گو به هیتلر، امتحان لازم نبد، تاریخ گوید: | اوفتد از تیغ با تیغ آنکه در این کشور آید. | |||||
گوش و دُم دادی، دهی جان را هم. آخر، جز تو ای خر، | کی به میدان چنین مرز شجاعت پرور آید؟ | |||||
سوزد او را جنگل ما، دیو اگر تازد به سویش، | بلعد آن را خاک ما، بر ضد وی گر اژدر آید. | |||||
اژدر فاشیسم، لرزان شو، که بر سرکوبی تو | لشکر تاجیک، نسل کاوهٔ آهنگر آید. | |||||
تا وطن فاتح شود بر دشمن، از هر سو پیاپی | تانک آید، توپ آید، نعمت آید، لشکر آید. | |||||
مردی این مردمان را بین، که در میدان از آن ها | بی برادر گر کسی افتد، به جایش خواهر آید. | |||||
کاشکی، یک لحظه هم باشد، لنین می دید ما را، | تا که می دیدیم: کار ما پسند رهبر آید. | |||||
ما که لشکرکش به سر داریم مانند ستالین، | شبهه نبود: عید اندر کوچهٔ ما هم درآید. |
ستالین آباد، ژانویهٔ ۱۹۴۳