لاهوتی (قطعهها و منظومهها)/کاخ کرمل
{{ عنوان=لاهوتی(قطعه ها و منظومه ها) |موُلف=ابوالقاسم لاهوتی |قسمت=کاخ کرمل |قبلی |بعدی |یادداشت }}
منتخب از چاپ ۱۹۴۶ مسکو توسط اداره نشریات به زبان های خارجی
تا چند کنی گریه بر مسند نوشروان؟ | ||||||
در قصر کرمل، ایدل، اسرار نهان بر خوان. | ||||||
این قصر که می بینی بر روی تو میخندد، | ||||||
بر کشتهٔ مظلومان بسیار شده گریان. | ||||||
در داخل هر دیوار با دیدهٔ سر بنگر - | ||||||
پیکر بسر پیکر، ستخوان به سر ستخوان. | ||||||
از خون دل خلقست هر نقش در این گنبد، | ||||||
خاک تن مزدور است هر خشت در این ایوان. | ||||||
از آه شهیدانست هردود در آن بر پا، | ||||||
از اشک یتیمانست هر دُر که در آن غلطان. | ||||||
دربار ستم بود این، با دیده عبرت بین، | ||||||
زیر پی هر پا یه خون دو هزار انسان. | ||||||
اینجا که پر از شادیست، سر منزل آزادیست، | ||||||
ز این پیش بچشم ما بُد زشت تر از زندان. | ||||||
امروز عدالتگاه، دیروز ستمخانه، | ||||||
دیروز پر از لعنت، امروز پر از غفران. | ||||||
اینجا و مداین را مزدور بپا کرده است، | ||||||
این قصر رومانف شد، آن مسند بن ساسان. | ||||||
تا پایهٔ هر برجی زاین کاخ شود آباد، | ||||||
صد سلسله شد معدوم، صد ناحیه شد ویران. | ||||||
ز اینجاست که میگردید هر روز، بنفع شاه، | ||||||
بر قتل دو صد مزدور امضای دو صد فرمان. | ||||||
تنها نه همین اینجاست کز خون بشر بر پاست. | ||||||
بنیان وی از بیداد، ارکان وی از عدوان، | ||||||
هستند بدین منوال دارای همین احوال | ||||||
گر قصر بریطانیست یا قلعه واتیکان. | ||||||
از رنج کشاورز است آسایش هر دارا، | ||||||
از کوشش مزدور است سرمایهٔ بازرگان. | ||||||
ای دیدهٔ بیننده، غافل منگر اینجا، | ||||||
اشک است در این پایه، خونست در این پایان. | ||||||
دندانهٔ هر برجی چشمی است که میگرید | ||||||
بر ما تم مزدوران، بر ذلت دهقانان. | ||||||
تا منظر این در گاه دلخواه شهان گردد، | ||||||
چندین تن مظلومان افتاده در آن بیجان. | ||||||
بسیار ستمکاران از رنجبران کشتند، | ||||||
تا آنکه در این ایوان راحت بکند سلطان. | ||||||
و آنانکه بخون دل این کاخ بپا کردند، | ||||||
یک آب ننوشید ند با راحت جان در آن. | ||||||
در نقشهٔ این خانه مرگ فقرا شد طرح، | ||||||
معمار ستم چون ریخت شالودهٔ این بنیان. | ||||||
ز اینجاست که جاری بود خونهای ستمکشها، | ||||||
ز اینجاست که مجرا بود احکام ستمکاران. | ||||||
آواره از آن زارع، بیچاره از آن مزدور، | ||||||
سر گشته از آن توران، ویرانه از آن ایران. | ||||||
تا ساحت این ایوان خا لی ز الم ماند، | ||||||
پر بود به هر شهری از رنجبران زندان. | ||||||
هر لحظه بیاد آرد از پیکر مصلوبی | ||||||
گردیده هر آویزی از سقف وی آویزان. | ||||||
دانی که بمزدوران این قصر چه میگوید؟ | ||||||
گوید: چو خریدستی، مفروش مرا ارزان! | ||||||
ای کارگر، از اینجا چون میگذری، بشنو | ||||||
این ناله ز هر خشتی، این نکته ز هر ارکان. | ||||||
گوید که تو از ما ئی، ما نیز چو تو بودیم، | ||||||
ما خاک شدیم ایدر، تو فاتح این میدان. | ||||||
زنهار، پس از این فتح غفلت منما زنهار، | ||||||
تا بر سر ما ز این پس دشمن نزند جولان. | ||||||
تو پا بسر ما نِه، ما ننگ از اینمان نیست، | ||||||
چون ما چو تو مزدوریم، تو نیز چو ما دهقان. | ||||||
ما هم، چو تو، چندی پیش از کارگران بودیم، | ||||||
ما را ستم اینجا کرد با خاک یکسان. | ||||||
گوئی که چه شد آن جان و آن پیکر آنروزی؟ | ||||||
از ظلم بشد بر باد، درخشت بشد پنهان. | ||||||
از حا صل رنج ما ده بردی و یک دادی، | ||||||
نُه دانگ ستم میکرد مستثمر بی وجدان. | ||||||
ما داد همی کردیم کاین مزد مساوی نیست | ||||||
با حاصل رنج ما، ای خواجهٔ عالیشان! | ||||||
اما چه اثر میکرد این ناله و آه ما | ||||||
بر خاطر همچون یخ، اندر دل چون سندان. | ||||||
ما دست تهی بودیم و آنان همه ثروتدار، | ||||||
آنها همه با قدرت، ما یکسره بی سامان. | ||||||
بر کشتهٔ ما دژخیم صد نسبت بد میداد، | ||||||
تو زنده شنیدستی بر مرده زند بهتان؟ | ||||||
ما گرچه بتن خاکیم و آن خاک در اینجا خشت، | ||||||
هستیم بجان، اما، ما زنده جاویدان. | ||||||
ما از در و از دیوار هر سو نگران بودیم | ||||||
و ز دیدن ما غافل هم خسرو و هم دربان. | ||||||
بس حادثه ها اینجا با دیدهٔ جان دیدیم | ||||||
کز گفتن آن ترسم عقل تو شود حیران. | ||||||
هر شب تن صد مظلوم آغشته بخون میشد، | ||||||
تا آنکه در این ایوان صد حور شود رقصان. | ||||||
این طرهٔ سنبل بین کز باد همی لرزد، | ||||||
بودند چو او اینجا خلقی ز ستم لرزان. | ||||||
خون دل زحمتکش جاری شده بد چون آب، | ||||||
لخت جگر دهقان بریان شده بد بر خوان. | ||||||
بودند بنفع شاه خدمتگر این درگاه | ||||||
هم قائمهٔ شمشیر، هم فلسفه ایمان. | ||||||
تا شاه کند بازی با زلف بتان میشد | ||||||
بر گردن صد مسکین زنجیر عدم پیچان. | ||||||
تا خواجه زند بوسه بر گوی زنخدانها | ||||||
صدها سر بی تقصیر بر خاک شدی غلطان. | ||||||
بر کشته هر مظلوم ما مویه سرا بودیم، | ||||||
بر کشتهٔ مظلومان جز ما که شود مویان؟ | ||||||
ما شاهد این منظر، بینندهٔ این محشر، | ||||||
سوزنده از این اخگر، افتاده در این طوفان، | ||||||
مبهوت در این ماتم و ز عاقبت عالم، | ||||||
کاین پایه مظالم را آیا نبود پایان؟ | ||||||
نا گاه زمین لرزید و ز دور فلک ترسید، | ||||||
چون داد درفش سرخ بر محو ستم فرمان. | ||||||
اردوی ستم بگریخت، زنجیر جفا بگسیخت | ||||||
از رنجبر مظلوم و ز کارگر عریان. | ||||||
آسوده خداخانه بنشست در این خانه | ||||||
وز پرتو آزادی روشن بشد این کیهان. | ||||||
شورای ستمکشها فرمان حکومت را | ||||||
بنوشت بخط سرخ بر قلهٔ شادروان. | ||||||
روزی که به پیروزی با مسلک امروزی | ||||||
یکرنگ شود گیتی، همسنگ شود دوران، - | ||||||
زحمت بشود آمر، وجدان بشود حاکم، | ||||||
آدم شود آسوده، عالم شود آبادان. | ||||||
جهل افتد و علم آید، اقلیم بیاراید، | ||||||
هر فرد شود آزاد، هر درد شود درمان. |
مسکو نوامبر ۱۹۲۳