لاهوتی (قطعهها و منظومهها)/کودکان قالیباف ایران
بشنو ای محو این قالی نازنین بانگ بافنده از تار و پودش چنین «سن ما شش بود یا کمی بیش از این تا به دست آید این قالی دلنشین،
شد خزان رشد ما، شد کمان پشت ما، خون دل می چکد از سر انگشت ما
سرخی رنگش از خون هر فرد ماست، زردیش، عکسی از چهره ی زرد ماست، هر کبودی بر آن آیت درد ماست، نقش ضربت، بر این پیکر سرد ماست »
- خصم ما، چون بر این فرش پا می نهد پای خود بر سر عمر ما می نهد
«شش سیه، نه سفید، ارغوانی چهار» دل، از این نعره ی یک نسق در فشار در سیه چاله ما، کور و مسلول و زار، راهمان از سیه چاله ها تا مزار
سیری و خنده و بازی دلپسند بهر ما کودکان، حرف بی معنی اند
هرکه خواهد به وی کامرانی رسد، کودک او، به سن جوانی رسد، بر وی، از میهنش مهربانی رسد گو به امداد این ناتوانی رسد
تا نگردیده این نسل نورس تلف دست یاری دهد، هر که دارد شرف