لطف الله نیشابوری/یاد شب و روزی که مرا یار قرین بود
یاد شب و روزی که مرا یار قرین بود | با یار قرین کلبه من خلد برین بود | |||||
نه بیم تنم بود،نه تشویش تنم بود | نه فکر دنیا و نه تکلیف به دین بود | |||||
عمری دگر از گردش چرخ روش دهر | دل در گرو مهر و مه و زهره جبین بود | |||||
چون عمر گرانمایه ی من در سر دل رفت | رفت از دل من انچه ز دلخواه گزین بود | |||||
گویی اسد طالع من،روز ولودم | با نور فلک،در کشش و کوشش و کین بود | |||||
گویند دل لطف جگر خسته و شیداست | اکنون نه چنین است،که تا بود چنین بود |