محتشم کاشانی (غزلیات)/آن شاه حسن بین و به تمکین نشستنش
آن شاه حسن بین و به تمکین نشستنش | و آن خیرگی و طرف کله برشکستنش | |||||
آن تیر غمزه پرکش و از منتظر کشی است | موقوف صد کمان ز کمانخانه جستنش | |||||
سروی است در برم که براندام نازنین | ماند نشان ز بند قبا چست بستنش | |||||
سر رشتهی رضا به دل غیر بسته یار | اما چنان نبسته که به توان گسستنش | |||||
باشد کمینه بازی آن طفل بر دلم | بر همزدن دو چشم و به صد نیش خستنش | |||||
صیدیست محتشم که به قیدی فتاده لیک | مرگیست بیتکلف از آن قید رستنش |