| | | | | | |
|
آن چه هر شب بگذرد از چرخ فریاد منست |
|
و آن چه آن مه را به خاطر نگذرد یاد منست |
|
|
آن چه بر من کارها را سخت میسازد مدام |
|
بیثباتیهای صبر سست بنیاد منست |
|
|
عشق میگوید ز من قصر بلا عالی بناست |
|
هجر میگوید بلی اما بامداد منست |
|
|
میگریزد صید از صیاد یارب از چه رو |
|
دایم از من میگریزد آن که صیاد منست |
|
|
من ز در بیرون و اهل بزم اندر پیچ و تاب |
|
کان پری را چشم بر در گوش برداد منست |
|
|
امشبم محروم ازو اما بسی شادم که غیر |
|
این گمان دارد که او در وحدت آباد منست |
|
|
از شعف هر دم که نظم محتشم سنجید و گفت |
|
آن که خواهد گور خسرو کند فرهاد منست |
|