| | | | | | |
|
ازین لیلی و شانم خاطر ناشاد نگشاید |
|
به جز شیرین کسی بند از دل فرهاد نگشاید |
|
|
چمن از دل گشایانست اما بر دل بلبل |
|
که دارد قید گل از سنبل و شمشاد نگشاید |
|
|
رگ باریک جانم خود به مژگان سیه بگشا |
|
که بیمار تو را این مشکل از فصاد نگشاید |
|
|
نخواهی داد اگر داد کسی رخ بر کسی منما |
|
که دیگر دادخواهان را رگ فریاد نگشاید |
|
|
تو ای دل چون به بسمل لایقی بگذر ز آزادی |
|
که بنداز گردن صیدی چنین صیاد نگشاید |
|
|
بزور دست و پایی بندهی خود را دگر بگشا |
|
که روزی راه طعن بندهی آزاد نگشاید |
|
|
ز آه من گشادی بر در آن دل نشد پیدا |
|
دلی کز سنگ بادش لاجرم از باد نگشاید |
|
|
گشاد درد زین کاخ از درون جستم ندا آمد |
|
که از بیرون در این خانه گر بگشاد نگشاید |
|
|
بگو ای محتشم با ناصح خود بین که بی حاصل |
|
زبان طعنه برمجنون ما در زاد نگشاید |
|