| | | | | | |
|
ای ز دل رفته که دی سوختی از ناز مرا |
|
دارم اندیشه که عاشق نکنی باز مرا |
|
|
کردهام خوی به هجران چه کنم ناز اگر |
|
عشق طغیان کند و دارد از آن باز مرا |
|
|
باطل سحر مگر ورد زبانم گردد |
|
که نگهدارد از آن چشم فسون ساز مرا |
|
|
چشم از آن غمزه اگر دوش نمیبستم زود |
|
کار میساخت به یک عشوه ممتاز مرا |
|
|
چه کمر بستهای ای گل که مگر باز کنی |
|
جیب جان پاره به آن غمزهی غماز مرا |
|
|
چون محالست که ناید ز تو جز بدمهری |
|
مبر از راه به لطف غلط انداز مرا |
|
|
وصل من با تو همین بس که در آن کو شب تار |
|
کنم افغان و شناسی تو به آواز مرا |
|
|
لنگر مهرهی طاقت مگر ایمن دارد |
|
از سبک دستی آن شعبده پرداز مرا |
|
|
ای ره محتشم از تو زده لعل تو و گفت |
|
که به یک حرف چنین خام طمع ساز تو را |
|