محتشم کاشانی (غزلیات)/با وجود آن که پیوند آن پری از من برید
با وجود آن که پیوند آن پری از من برید | گر ز مهرش سر کشم باید سرم از تن برید | |||||
من نخواهم داشت دست از حلقهی فتراک او | گر سرم خواهد به جور آن ترک صید افکن برید | |||||
من به مهرش جان ندادم خاصه در ایام هجر | گر برم نام وفا باید زبان من برید | |||||
خلعت عشاق را میداد خیاط ازل | بر تن من خلعت از خاکستر گلخن برید | |||||
در رهش افروخت اقبال از گیاه تر چراغ | در شب تار آن که راه وادی ایمن برید | |||||
کی بریدی متصل از دوستدار خویش دست | گر توانستی زبان طعنهی دشمن برید | |||||
محتشم را از غم خود دید گریان پیش او | گفت میباید ازین رسوای تر دامن برید |