| | | | | | |
|
بر درت کانجا سیاست مانع از داد من است |
|
آن که بیزنجیر در بند است فریاد من است |
|
|
آن که میگردد مدام از دور باش خشم و کین |
|
دور دور از بارگاه خاطرت یاد من است |
|
|
ای خوش آن مشکل که چون خسرو نداند حل آن |
|
طبع شیرین بشکفد کاین کار فرهاد من است |
|
|
دادن از روی زمین خاک بنیآدم به باد |
|
کمترین بازیچهی طفل پریزاد من است |
|
|
در جهان خاکی که هرگز ترنگردد جز با اشک |
|
گر نشان جویند ازان خاک غم آباد من است |
|
|
آن که پای مرغ دل میبندد از روی هوا |
|
طبع سحرانگیز وحشی بند صیاد من است |
|
|
انس آن بد الفت پیمان گسل با محتشم |
|
همچو پیوند طرب با جان ناشاد من است |
|